ده آیه اول
)سوره بقره(
مشتی نمونه خروار
نقد قران از دیدی علمی
نصرت ستایش
چرا ده ایه اول؟ چرا مشتی
نمونه خروار؟ چرا نقد قران از دیدی علمی؟
چون در مورد قران گفته
اند سوال ممنوع. چون خود قران میگوید "شک" به قران جایز نیست. چون قران
خود را محض میداند و میخواهد جامعه انسانی صرفا "پیروانش" باشند. چون در
قران "اندیشه" جایی ندارد، بلکه "پیروی" و "تقلید"
کردن، "ایمان" آوردن، و "مومن" شدن رهنمود های اصلی آنند. پس
چرا نمونه ای از قران را زیر و رو و بر رسی نکنیم تا به ماهیت ان پی ببریم و چرا
این تفحص و تحقیق "منتقدانه" و "علمی" نباشد؟
دو عده با عث
بقای قران تا به امروز شده اند. یک دسته آنانی هستند که خود را مسلمان و پیرو قران
میدانند و قران را "مقدس" میشمارند و او را میبوسند و پیشانی بر او
مینهند و در رف خانه نگاه میدارند و مسافر و عروس از زیر ان رد میکنند و دستی بر
او میکشند، نه که گرد خاک از او بزدایند، بلکه خود را اینگونه "متبرک" و
"محفوظ" بدارند، ولی اگر از این عده بپرسی آیا بیست آیه قران را از بیخ
و بن مطا لعه کرده اند و "فهمیده اند"، در صد بسیاری، جواب منفی میدهند.
دسته دوم آنانی هستند که میخوهند قران را آتش بزنند. هر دو دسته بقای قران را تا
این زمان سبب شده اند. قران را باید خواند و "فهمید." و چون اکثریت
پیروان قران و متعصبین به قران اهل خواندن و مطا لعه وسیع و عمیق نیستند، باشد که
این کتابچه، در "شناخت" قران به آنان نیز کمک کند.
قران بر مبنای
نگاه هایی بر بعضی از "مفاهیم" بنا شده، که نویسنده ان مفاهیم را از
"زاویه ای دیگر" تشریح کرده و توضیح داده، تا خواننده با فضای فکری
نویسنده آشنا تر شود. از خواننده میخواهم عینک "ضدیت با قران" و یا
"تقدس" نسبت به قران را در طول خواندن کتاب بر دارد و با دیدی "بی
طرف" و "علمی" کتاب را مطالعه کند. بدنبال خواندن کتاب با چنین
دیدی، مشتاقم نظراتتان را بدانم و از شما بیاموزم.
اگر مورد
خطاب "ایت اللهی" قرار بگیرید و ترغیب به آدم کشی و قتل به خاطر این
کتاب شوید، لطفا کتاب را "اندیشمندانه" و منصفانه بخوانید و از خود
بپرسید مگر "الله" خودش انقدر "قادر و توانا" نیست که با
دشمنانش آنچه باید، بکند، پس چرا "ایت اللهی" شما را برای ادامه
"کار و کسب" خویش، بنام دفاع از "الله"، مامور "آدم
کشی" میکند و اشک "خدا" را در می آورد؟ "اندیشیدن"، پیام
اصلی این کتاب است. سوال و شک و تفکر و انسانیت و فراگیری، و کور نبودن و کر نبودن
و انسان بودن، هدف این کتاب است. در نهایت حالا کسی فحشی هم به الله داده باشد، که
چی؟ "الله" نمیتواند از خودش دفاع کند که شما میخواهید انسان بودن
خود را در حد یک "آدم کش و قاتل" به پایین بکشید؟ انسان باشیم،
بیاموزیم، عینک "تعصب" را کنار بزنیم، آنچه ما را ترغیب به "دشمنی
و خشونت" میکند کنار بزنیم، و اندیشه کنیم. "وضعیت گرایی" را مورد
چالش قرار دهیم، و به ندای "انسانی و خدایی" درون خود توجه کنیم
که میگوید: "به خویشتن خوبی کن، و اگر میتوانی به دیگران نیز خوبی کن،
به خود و دیگران بد مکن، از زندگی لذت ببر و هر کار دیگری میخواهی بکن."
اگر میخواهید یکراست بروید سراغ خواندن "ایه ها"، با خودتان است.
توصیه میکنم، که کل کتاب را بخوانید و باز "آیه ها" را بخوانید. من
"ده آیه اول سوره البقره" را به عنوان "نمونه ای" از قران
انتخاب کرده ام تا به این متهم نشوم که "گلچینی" از "آیه ها"
را از اینجا و آنجای قران برگزیده ام تا "منظور" خود را به اثبات
برسانم، چرا که هم "مخالفین قران" و هم "موافقین قران"، به
شرح "آیه ای" و یا "بخشی از ایه ای" میپردازند تا مقاصد خود
را پیش ببرند. امید است که این کتاب اولین کتاب از مجموعه ای باشد که کل قران را
بسان همین ده آیه، ترجمه و تفسیر کرده و به خوانندگان و علاقمندان ارایه دهد. بهای
کتاب را ارزان قرار داده ایم تا هم افراد بیشتری بتوانند آنرا بخوانند، هم محکی
باشد در موثر بودن این کتاب. یعنی اینکه اگر کتاب را موثر و مفید دانستید، لطفا
برای اینکه ما قادر به ارایه دیگر کتاب های این مجموعه باشیم، از کمک های مالی به
اینگونه فعالیت ها دریغ نکیند. این کتاب در جهت "احیای انسانیت"
وداشتن "ایرانی مملو از انسانیت" نوشته شده است. دست به دامان "اندیشه
اتان" میشوم، "خوش" بخوانید.
نصرت ستایش
برای اینکه خواننده با نوع نگاه نویسنده به قران آشنا شود،
بحث ، تعریف، و شکافتن واژه های زیر در القا ی مطلب مفید خواهد بود. باز کردن این
مفاهیم برای درک بهتر یکدگر برای شروع
سفری که در پیش داریم مناسب میباشد.
حس:
حس: "حس" در زبان فارسی به دو مفهوم بکار گرفته میشود.
نوع رایج تر ان، "حس" به مفهوم "تجربه"
سیستم حسی بدن از "تاثیر عوامل خارجی" بر
"بدن" میباشد. قبل از ادامه و بسط
این مطلب، به جا است که به دو مفهوم زیر بپردازیم:
موثر و جواب:
موثر: "موثر"
پدیده ای است که بر "گیرنده های" بدن تاثیر
میگذارد. برای مثال "نور" بر "گیرنده های"
بینایی چشم تاثیر میگذارد. سلول های گیرنده چشم، تاثیر
"نور" را به "عصبهای بینایی" انتقال میدهند و
"عصبهای بینایی"، این "تاثیر و اطلاعات" را به
"مغز" منتقل میکنند،
و "مغز" "نور" را "تجربه" میکند، و آنگاه است
که عمل "دیدن نور" توسط "چشم" را، انسان
"تجربه" میکند. به همین ترتیب، رنگها بر چشم تاثیر
میگذارند و چشم تصاویر و صحنه های جلوی خود را
"تجربه" میکند. حواس دیگر هم به
همین ترتیب عمل میکنند. برای مثال، "صدا"
بر"گیرنده های" شنوایی در گوش تاثیر میگذارد، "فشار،
حرارت، و لمس" بر "گیرنده های لامسه" تاثیر میگذارند،
"مزه" بر "گیرنده های چشایی" تاثیر میگذارد، و
"بو" بر "گیرنده های بویایی" تاثیر میگذارد. به
محض اینکه "گیرنده ای" در بدن تحت تاثیر "عوامل
خارجی" قرار میگیرد، "سلولهای گیرنده" ان
"تاثیر" را به عصب های متصل به "گیرنده"
منتقل میکنند و ان "عصب ها" ان "تاثیر" را به
صورت "انرژی الکتریکی" به "سلولهای مخصوصی" در
"مغز" منتقل میکنند و "سلولهای مغز" به انرژی
مربوطه "عکس العمل" نشان میدهند - یعنی سلولهای
مغز به نوعی ان "انرژی" را بر مبنای تخصص خود
"تفسیر" میکنند - و "عکس العمل شان" را
به عصبهای متصل به ان سلولها منتقل نموده و عصبها نیز
"عکس العمل سلولهای مغزی" را به ناحیه سلولهای "گیرنده" منتقل میکنند
و آنگاه است که قسمت گیرنده بدن، "تاثیر" ان
"تاثیر گزار" اولیه را "تجربه" میکند. مثلا
"چشم"، "دیدن" چیزی را "تجربه" میکند،
"گوش"، "صدایی را میشنود"، "زبان"،
"مزه ای را میچشد"، "دماغ"، "بویی را
میبوید"، و "پوست"، "فشار یا دما یا حرکتی را حس میکند."
نتیجه نهایی "تاثیر گذاران" بر "گیرنده
های" بدن، "حس هایی" هستند که انسان "تجربه" میکند،
که در فارسی به این حس ها "حواس پنجگانه" میگویند، یعنی
حس بینایی، حس شنوایی، حس چشایی، حس بویایی، و حس لامسه. بنا بر این،
"حس"، "تجربه انسان" از تاثیر "گذارنده های
خارجی" بر "گیرنده های بدن" میباشد.
جواب: به محض "تجربه" حسی،
انسان در برابر ان حس "جوابی" ارایه میدهد. مثلا جواب انسان به
"صدایی"، "بر گشتن به طرف ان صداست" و یا وقتی انسان
"فشار و یا حرکتی" را روی پوستش "تجربه" میکند، به ان قسمت
پوست "نگاه" میکند و به "حرکتی" دست میزند که از ان
"فشار و حرکت" خلاص شود. بنا بر این، "جواب"،
"عکس العمل" انسان به "حسی" است که در نتیجه تاثیر یک "عامل
خارجی" بر "انسان" به وجود آمده است. بطور کلی میتوان گفت که، "حس"، "تجربه"
انسان از "تاثیر گذاران" بر "گیرنده های" بدن میباشد.
و اما، "حس"، در زبان فارسی به مفهوم
دیگری نیز بکار برده میشود و ان "احساسات و
هیجانات" درونی است که در فرد بوجود می اید. انسانی ممکن است
"حس عصبانیت" به او دست بدهد، انسانی ممکن است
"حس خوش حالی" داشته باشد، یکی ممکن است
"احساس اضطراب" کند، و یا یکی ممکن است "احساس
عشق و محبت" داشته باشد. از دید ما،
اینگونه احساسات بیشتر نتیجه "تاثیرات شیمیایی" است
که "غدد" خاصی در بدن، بر یکدیگر و بر بخش خاصی از "مغز
و نخاع" میگذارند. انسان در برابر اینگونه "احساسات" نیز
"عکس المل و جواب" نشان میدهد. برای مثال با دیدن ببری یا
پلیسی، یک نفر "احساس ترس" میکند و ممکن است رنگش بپرد،
بلرزد، تپش قلبش بیشتر شود، و نهایتا پا به
فرار بگذارد. "ترس" یکی از "احساساتی" هست که در
این سفر با ان بسیار سر و کار خواهیم داشت،
چرا که زندگی انسان "تاثیر" بسیار زیادی از پدیده
"ترس" میگیرد. فردی نیز ممکن است "احساس افسردگی" بکند، سر در
گریبان و ساکت باشد، و یا پتویی روی خود بکشد و نخواهد از زیر ان بیرون بیاید.
بنا بر این، یک
مفهوم "حس" ، "تجربه" انسان از اثر "تاثیر
گذاران" بر "گیرنده های بدن" میباشد. مفهوم دیگر "حس"،
"تجربه" انسان از یک "حالت درونی" است،
مانند ترس، خوش حالی، عصبانیت، و غیره.
فکر:
فکر: بعضی ها معتقدند که
"فکر" وجه تمایز انسان با سایر حیوانات زمینی از یک طرف،
و موجودات خیالی و باوری (مثل فرشتگان) از طرف دیگر
است. حیوانات بیشتر مطیع غرایز خود هستند و فرشتگان هم که کار
و وظیفه اشان اطاعت است. در این میان، انسان است
که اعمالش باید بر مبنای "تفکراتش" باشند.
در صورتی که انسان بصورت پاسیو، تقریباهمه نوع
"احساسات" را "تجربه" میکند، در عمل "فکر
کردن"، انسان فعالانه عمل میکند و مخ انسان در گیر عمل
فکر کردن است. برای مثال نوری یا صدایی زده میشود و
انسان بدنبال اتفاق ان نور یا صدا، نور و یا صدا را
"تجربه" میکند، یا بدنبال اتفاقی، "خوشحالی" یا "عصبانیت"
را "تجربه" میکند. ولی، در عمل "فکر کردن"، انسان
"فعالانه" در گیر ان است. چون انسان طبیعتا راحت طلب است، احتمال اینکه
درگیر "حس و احساسات" شود، بیشتر از آن است که در گیر
"تفکر" بشود. "تفکر" را باید براه انداخت در صورتیکه
"احساسات" بر انسان اتفاق می افتند. شاید زدن مثالهایی، به تعریف و
درک بهتر واژه "فکر" کمک کند. وقتی ما عازم مقصدی هستیم، به اینکه از چه
مسیری برویم، "فکر" میکنیم. وقتی دنبال راه حال مسله ای هستیم،
"فکر" میکنیم، که راه حل را پیدا کنیم. تلنبار "افکار" یک
فرد، تا اندازه زیادی "شخصیت" فرد را تشکیل میدهند. "حواسی" را که
"فرد" تجربه میکند، میتوانند مسیر "شخصیت" یک فرد را تعیین
کنند. برای مثال کسی که حس شنواییش میشنود که یکی میگوید "در آسمان
پدیده ه ای چنین و چنانی وجود دارد"، شنونده
ممکن است "فکر" کند که چرا او ان "پدیده" را نمیبیند، و یا
اینکه اصلا فکر نکند و شنیده هایش را "باور" کند. پس "باور"
میتواند نتیجه "احساساتی" باشند که "تفکر" با آنها کمتر سر و
کار دارد. البته ممکن است که فردی با "تجربه حسی" (شنیدن کلماتی) به
شنیده هایش "فکر" هم بکند، و "شنیده اش" را به
"باور" تبدیل کند. مثلا اگر فردی بپذیرد که موجودی در آسمان وجود دارد
ولی نمیتواند ان موجود را "ببیند" و یا صدایش را "بشنود"، چه
فرد با اندکی "تفکر" به این نتیجه رسیده باشد، چه بدون تفکر، در هر دو
صورت، "حواس و احساسات" در تشکیل "باور" فرد موثرند. مثلا
فردی کرارا "شنیده" (حس شنوایی)، و از منابع مختلف "شنیده" که
موجودی غیر قابل دیدن در آسمان وجود دارد، و در جایی "خوانده" (حس
بینایی) که موجودی رویت ناشدنی در آسمان وجود دارد. بر اثر
"تکرار" ان "حس شنوایی" و یا "حس بینایی" فرد، ممکن
است بدون زحمت هیچ گونه "تفکری" و یا هیچگونه
"تفکر" عمیقی، "شنیده ها و دیده هایش" برایش "عادت"
و "باور" بشوند. امیدوارم تا اینجا مفاهیم
"حس" و "فکر" برایمان جا افتاده باشند و اگر
جا نیفتاده اند، توصیه میکنم برای رسیدن به
مقصد و هدفمان، دو باره این بخش را بخوانید و به
منابع دیگر نیز در این زمینه مراجعه نمایید.
باور:
باور: باید به چگونگی ایجاد "باور"، "فکر"
کرد. اگر فردی وارد خانه ما بشود و به ما بگوید که انسانی را دیده است که مثل
پرندگان در حال پرواز بوده است، به حرفش با دیده "شک" مینگریم و ممکن
است فکر کنیم او خیالاتی و یا دیوانه است. حتی اگر او بگوید که اگر با او به بیرون
از خانه برویم، او میتواند فرد پرنده را به ما نشان دهد، ممکن است بیشتر از او
اجتناب کنیم و او را یک دیوانه و خیالاتی خطرناک بدانیم. حالا اگر فردی به ما
بگوید که پدیده ای به نام "خدا" در آسمانها و در همه جا وجود دارد ولی
نه ما میتوانیم خدا را ببینیم و نه او میتواند خدا را به ما نشان دهد، نه تنها
راوی را دیوانه نمی پنداریم بلکه حرف او را تحمل می کنیم،
یا میبپذیریم یا "قبول" میکنیم و یا حتی احترامی برای این
فرد قایل میشویم و یا تا ته خط رفته و راوی را مخصوص و "مقدس" میدانیم.
چرا راوی اول را دیوانه پنداشتیم و راوی دوم را مقدس؟ شاید در مورد فرد اول
"فکر" کردیم و ادعا یش را مورد "شک" قرار دادیم و به این
نتیجه رسیدیم که ادعا یش با "فکر" و عقل و خرد و علم و عرف همخونی ندارد و کمتر کسی چنین
ادعایی کرده است. ولی در مورد فرد دوم، تحت شرایطی که بوده و هستیم، به خود اجازه
"شک و سوال و تفکر" ندادیم و او را "باور" کردیم. چرا؟ و این
"چرا"، چرای بزرگی است که کنکاش در مورد جواب به این "چرا"،
به شناخت "خویش" از خویش کمک میکند. "باور" در انسان پدیده
بسیار جالبی است که سودای کار و کسب بسیاری بوده و هست. "مذاهب" با
بودجه های کلان، بر "باور" مردمان میچرخند. "باور ها" تحت
تاثیر عوامل متعددی شکل میگیرند. دو مثال فوق را در نظر بگیرید، ادعای فرد اول
منحصر به فرد بود، یک استثنا بود، در صورتی که ادعای فرد دوم شاید "قا
عده" و مرسوم و "تکراری" بود. پس "تکرار" ادعایی میتواند
به "باور" ان ادعا در انسان تبدیل شود بدون اینکه انسان بتواند آن ادعا
را با "حواس" خود "تجربه" کند و یا موضو ع مورد ادعا را با
چشم خود ببیند و یا با گوش خود بشنود. باید توجه داشت که گاهی "باور
هایی" را که انسان با "حواسش" تجربه میکند، میتوانند "غیر
واقعی" باشند. برای مثال در زمانی مردم فکر میکردند که زمین مسطح هست. اولین
انسانهایی که این "باور" را رد کردند و گفتند زمین "مسطح"
نبوده بلکه "کروی" است، مورد تهدید و قتل توسط سوداگران
"باور های عرفی" در جامعه قرار گرفتند. کنکاش در مورد باورهایمان و
چگونگی شکل گیری باورهایمان، و شناخت و تصفیه باورهایمان، "تفکر" و خرد
میطلبد. و اینجا است که "تفکر" "انسان" را از
"گوسفند" و "فرشته" متمایز میکند.
همچنان که در بالا اشاره شد، "تکرار" ادعایی
میتواند به اشاعه و "پذیرش" ان "باور" بیانجامد. فرض کنید که
وقتی به فردی که ادعا کرده بود که انسانی را دیده که مثل پرندگان در حال پرواز
بوده است، گفته بودید که حرف او را "باور" ندارید، او شما را
"تهدید" کرده بود که اگر حرفش را نپذیرید بر سر شما بلا های زیادی خواهد
آمد. شما باز به او میگویید ادعای او را "باور" ندارید. او اسلحه ای را
بر گردن شما میگذارد و شما را "تهدید به قتل" میکند تا ادعای او را
بپذیرید و یا حتی برای انکه دیگران را "بترساند"، شما را به قتل میرساند
که دیگران از "ترس" جان خودشان، ولو ظاهرا، ادعای او را
"باور" کنند. و بدین ترتیب بر تعداد "باورمندان"، ولو ظاهری و
از "ترس"، افزوده می شود، "کاسبی" فرد مدعی پیش میرود، کسان
دیگری هم از آن کسب "سود" میبرند، عده بیشتری با زور به ان
"باور" می پیوندند، و کم کم ان "باور" "عرف" جامعه
می شود، و پدیده "تفکر" در مورد ان "باور" منسوخ و یا حتی از
طرف "منبع باور" "ممنوع" می شود! حالا اکثریت و یا حتی
کل اعضای جامعه "باور" دارند که فردی مثل پرندگان پرواز میکند بدون
اینکه هیچکدام از افراد جامعه بتوانند فرد پرنده را "ببینند."
"سوال" در مورد اینکه چطور چنین پروازی ممکن است "ممنوع" است
و فرد سوال کنند ه به جرم "محاربه" با عرف و "باور" جامعه
محاکمه می شود و به قتل می رسد. "ترس" از مجازات از یک طرف، و
"عرفی" شدن "باور" از طرف دیگر، "ابقا باور" را
مستدام و بیمه میکند. "تفکر" و "علم" به "باور" با
دیده "شک" مینگرند.
دو عاملی که در بسط و گسترش یک "باور" حیاتی هستند،
"ترس" و "تکرار" میباشند. در بخش "ترس"، به کنکاش
در مورد "ترس"، چگونگی بوجود آمدن "ترس"، و تاثیر ژرف
"ترس" بر زندگی انسان میپردازیم. اگر تاریخ مدعیان پیامبران خدایان
متعدد را بر رسی کنیم، دو عامل "ترس" و "تکرار" (ورد) را
میبینیم. وقتی محمد پسر عبد الله مدعی شد که "بت" پدرش،
"الله"، از همه "بت ها" بزرگتر است (الله اکبر)، و او پیامبر
ی است از طرف "الله"، اطرافیانش، و از جمله عموهایش، او را دیوانه
پنداشتند. مانند شما که فرد مدعی "دیدن فرد پرنده" را دیوانه و خطرناک
پنداشتید. وقتی محمد به ادعای پیامبری خود ادامه داد و گفت غیر از "الله"،
"بت" و "خدای" دیگری نباید وجود داشته باشد (لا اله الا
الله)، مردم مکه او را از مکه بیرون کردند. او به مدینه رفت و پس از مدتی با شمشیر
و شمشیر کشان دیگری به مکه برگشت و این بار با استفاده کامل از "زور' و شمشیر
به "تکرار" "لا اله الا الله" پرداخت و هر کس را مخالفت کرد،
"ترسا ند" و یا با تهدید "پیرو" خود کرد و یا او را به قتل
رساند که با عث "ترساندن" دیگران شود. کم کم ادعایش "عرف" شد.
محمد مخالفت و "شک" را در مورد ادعایش "گناه" و جرم دانست و
مجازات "مشرکان" و "مرتدان" را لازم الجرا دانست. بدون
"ترساندن" مردم کار محمد پیش نرفت. بنا بر این، بدون عوامل
"ترس" و "تکرار"، شکل گیری یک "باور غیر منطقی و غیر
علمی"، غیر ممکن میباشد. باور کنید. در موردش فکر کنید، گر چه بسیاری از
"باور ها" میخواهند انسان را از "تفکر" ساقط کنند.
من از مقوله "باور" نمیتوانم براحتی بگذرم. باز هم
اشاره میکنم که همانطور که در بالا آمده است، "باور" محصول
"تکرار" است. وقتی "باوری" توسط کسی مطرح میشود،
برای اینکه ان "باور" گسترش پیدا کند، باید ان
"باور" "تکرار" شود. "تکرار باور"
معمولا بدو صورت شکل میگیرد. یا موضو ع
مورد باور به صورت "علمی" "تکرار" میشود، یعنی اینکه کماکان
هر کسی میتواند موضو ع مورد ادعای "باور" را
"تجربه" کند. اگر شب است و کسی
بگوید پس از چند ساعتی روز میشود،
همه کس این ادعا را "باور" میکند چرا که همه
"بکرات" تجربه کرده اند که چند ساعت پس از شب، روز
میشود. مبنای این ادعا و باور، "علمی" است. اگر کسی ادعا کند
که پس از مرگ شراب خواران درون دیگی از
آب جوش قرار میگیرند، اگر چنانچه چنین ادعایی
"بکرات" در جامعه مطرح شده باشد، ممکن است کسانی این
ادعا را "باور" کنند. معمولا "باور
های غیر علمی" از طریق "ترس" در میان مردم گسترش
پیدا میکند. تقریبا تمام "مذاهب" از این طریق توسعه
یافته اند. فردی پیدا میشود و ادعای پیامبری میکند.
او یا مستقیم، مثلا با زور شمشیر، مردم را
"میترساند" که او را "باور" کنند و یا اینکه مردم را از
"خدای قدرتمندی" "میترساند" که هم قبل از مرگ
انسان، و هم بعد از مرگ انسان، قدرت "تنبیه کردن" و
"پاداش دادن" دارد. وقتی با توسل به زور،
"باوری" گسترش پیدا کرد، کم کم انقدر ان باور
"تکرار" میشود که جامعه به ان باور "عادت" میکند و ان
باور "عرف" جامعه میگردد. برای مثال
اسلام اول با زور شمشیر و جنگ و کشتار بسط پیدا کرد.
"باورهای اسلامی" مرتب "تکرار" شدند (نماز، دعا،
ورد )، و همزمان مردم را از خدا "ترساندند"
(اکثر قریب به
اتفاق جملات قران یاد آوری میکنند که انسان باید از
"الله" بترسد) و بعد هم "الله" را صاحب بهشت و جهنم
قلمداد کردند که باز مردم بیشتر از او "بترسند." بعد هم
گفتند اگر کسی از اسلام بر گشت، کشتنش واجب است. میبینیم که
"تکرار باور" از طریق "ترس" به مردم قالب و غالب میشود.
پس 'باور ها" از طریق "تکرار"، یا به صورت "تکرار علمی"،
و یا به صورت "تکرار ترسی"، شکل میگیرند. "باوری" که شکل
گرفت، به "عرف" جامعه تبدیل میشود که ممکن است عمل "تفکر" را در
انسان ساقط کنند.
ترس:
ترس: تقریبا تمام کاسبی های
دنیا در ارتباط با رفع نیازهای انسانها است. انسان به غذا احتیاج دارد و افراد
بسیاری از طریق کشت و کارو تهیه غذا برای انسانها روزگار میگذرانند. انسان احتیاج
به مسکن دارد و بسیاری از طریق ساخت و ساز و خرید و فروش زمین و مسکن مشغول پول
ساختن هستند. انسان احتیاج به تفریح دارد و بسیاری در این زمینه کار و کسب میکنند.
یکی از احتیاجات انسانها نیز خلاصی از "ترس" است و بسیاری نیز در این
زمینه "سرمایه گزاری" کرده و به "کسب و کار" مشغولند.
انسان بطور طبیعی از پدیده هایی میترسد. مثلا انسان از
"تاریکی" میترسد، از "بیماری" میترسد، و از "مرگ"
میترسد. برای رهایی از "ترس"، انسان آرام نمینشیند. قصه فرضی زیر را در
نظر بگیرید. فرض کنید انسان نخستین، در انتهای اولین روز زندگی اش، وقتی
"تاریکی" فرا رسید، "ترسید" و بدنبال "نور" هر جایی
دوید. این "ترس" چنان بر او غلبه کرده بود که "بیمارش" کرد و
تا دم "مرگ" او را پیش برد. پس برای رهایی از "ترس"، انسان در
پی "پدیده ای" بر آمد که نه از "تاریکی" بترسد، و نه
"بیمار" شود، و نه "بمیرد." انسان در "ذهن" خود
چنین "پدیده ای" را "بوجود" آورد که ضمن نداشتن ضعفهای انسان
(ترس از تاریکی و بیماری و مرگ)، "آرام کننده" انسان از این
"ترسها" بود. انسان این پدیده را "خدا" نامید و در پناه
"خدا"، انسان تا اندازه ای بر "ترس" از "تاریکی" و "بیماری"
و "مرگ" فایق آمد. بعد ها "کاسبکارهایی" پیدا شدند و روی
"ترس" انسان "سرمایه گزاری" کرده و "کار و کاسبی"
برای خود راه انداختند. این "کاسبکارها" که دیدند انسان بطور مجانی بر
"ترسش" غلبه کرده و از "خدا" "مجانی" استفاده
میکند، آمدند و مدعی شدند که "فرستاده خدا" هستند و گفتند که
"خدا" گفته که انسان باید از این "فرستادگانش"
"اطاعت" کند. انسان که در برابر این "مدعیان" مقاومت
کرد، "مدعیان" به هر "حیله" و "زورگویی" متوسل شدند
تا نهایتا "پیروانی" برای خود دست و پا کردند.
با پیشرفت "علم"، انسان بر "تاریکی" و بسیاری از
"بیماریها" غلبه کرد و "مدعیان پیامبری خدا" کسب و کارشان کم
رونق تر شد. پس این مدعیان روی "مرگ" سرمایه گذاری بیشتری کردند و
انسانها را به شدت از "مرگ" و "جهان پس از مرگ" ترساندند.
خلاصی انسان از "ترسیدن" از "مرگ" زمانی اتفاق میافتد که
انسان بر "مرگ" فایق شده باشد. به نظر میرسد برای فایق آمدن بر
"مرگ"، انسان زمان زیادی را در پیش دارد. و اما تا ان زمان فرا برسد،
راه دیگر خلاصی از "ترسیدن" از "مرگ" این است که به
"مرگ" به طور دیگری نگاه کرد. میتوان گفت که "مرگ" اصلا
"وجود" ندارد. یعنی اینکه هیچ چیز "نا بود" نمیشود و از بین
نمیرود. همه چیزها، از جمله موجودات زنده و انسانها هم، در حال "تغییر
شکل" هستند. "مرگ" نیز "تغییر شکلی" است از "یک
حالت" به "یک حالت دیگر" و بعد "حالتی دیگر" و سپس
"حالتی دیگرتر." چه بسا که در روند این تغییر ها، "انسانی"
و یا "بخشی از انسانی"، دو باره به صورت "انسانی" دیگر در
آید. مثلا ما میشنویم که بعضی از انسانها گفته اند که مکانی را برای بار
او"سوداگران ترس و مرگ"، یعنی "کاسبکارهای مذهبی" نجات دهد.
"تجارت ترس"، یک "تجارت" بسیار بزرگی در جهان امروز هست، که
البته در جهت ضعف و نابودی است. اگر انسان بتواند "ترسش" را طوری
"اداره" کند که در دام "مذهب" و سوداگران مذهب نیفتد، قدم
بزرگی در راه "رهایی" بر داشته است - "رهایی" از
"ترس" و "مرگ" و "مذهب." اگر توجه کنید اکثر
کتابهای مذهبی انسان را به شدت از "مرگ" میترسانند و به "جهان سرهم
بندی" کرده ای پس از "مرگ"، اهمیت بسیار میدهند.
علم:
علم: "علم" شامل دو
بخش است، واقعیت و تئوری.
واقعیت: "واقعیت" از
دید "علم"، باید دارای دو خصوصیت باشد. این دو خصوصیت،
"اعتبار" و "احتمال" نام دارند. "بالا بودن" درجه
این دو خصوصیت در "واقعیتی"، درجه "محض" بودن ان
"واقعیت" را بالا میبرد.
اعتبار: "اعتبار" در
حیطه "علم" یعنی اینکه "ایجاد" و "بوقوع پیوستن"
"تجربه ای" در "شرایط خاصی"، و "اتفاق
افتادن" حتمی ان "تجربه." مثلا اگر فردی دستش را به آتش نزدیک کند
(شرایط خاص - "دست" و "نزدیکی با آتش")، فرد احساس گرما
میکند (وقوع تجربه). اگر هزار نفر دیگر هم در صفی به دنبال اولین فرد، دستشان را
به آتش نزدیک کنند، هر کدام از ان هزار نفر، "حس گرم شدن" دستشان را
"تجربه" میکنند. بنا بر این، "تجربه" گرم شدن دست با نزدیک
شدن به آتش، "اعتبار بالایی" دارد چون در شرایط خاص - نزدیک شدن دستی به
آتش - "تجربه حس گرما"، توسط فرد بوجود می آید. بنا بر این، وقوع این
"تجربه"، "اتفاقی" است با "اعتبار" بالا.
احتمال: "احتمال" در
حیطه "علم"، "درجه وقوع اتفاقی" ، تحت "شرایط خاصی"
میباشد. "واقعیات علمی" باید "احتمال" ایجاد و وقوع شان ، در
"هر زمان" و در "هر مکان"، بالا باشد. اگر فردی در
"روز" و در "قاره آفریقا" دستش را به آتش نزدیک کند،
"احساس گرم شدن" دستش را میکند. اگر فردی در "اروپا"،
"سیبری"، و یا "هر کجای دیگر" هم این کار را بکند، دستش
"گرم" میشود. بنا بر این، "احتمال" وقوع "تجربه" حس
گرم شدن دست، "بالا" است و بستگی به "زمان"، مکان ، جنسیت
فرد، سن فرد و غیره ندارد. هر چه "احتمال" وقوع "تجربه ای"
بالاتر باشد، "محض" بودن ان "واقعیت"، "بالاتر"
است.
بنا بر این، در حیطه "علم"، "وقوع" هر "تجربه
ای" باید از "اعتبار" و "احتمال" بالایی بر خوردار
باشد، تا ان "واقعیت"، "علمی" تلقی شود.
"واقعیات علمی" باید از درجه اعتبار و احتمال بالایی - بالای ۹۵ در صد -
برخوردار باشند. هر چه درجه "اعتبار" و "احتمال" واقعیتی
"بالا تر" باشد، از نظر "علمی"، آن
"واقیعت"، "محض تر" خواهد بود.
تئوری:
تئوری: در حیطه
"علم"، "تئوری" یک "نظریه" هست که هم "احتمال
واقعیت داشتنش" هست و هم "احتمال واقیعت نداشتنش هست." با پیشرفت
"زمان" و "علم"، و با کشف و تثبیت
"واقعیت ها ی جدید" ، "تئوری ها" یا "قوی
تر" میشوند و به "واقعیات" نزدیک تر ، یا "ضعیف تر" میشوند
و "میمیرند." مثلا زمانی تئوری انسان در مورد "زمین" این بود
که زمین "مسطح" هست. زمانی که "واقعیات" عکس این
"تئوری" را ثابت کردند، ان "تئوری" ضعیف شد و نهایتا از بین
رفت. تا زمانی که "تئوری ها" به "واقعیت" نپیوسته اند و ل ملاقات کرده اند، ولی تصور میکنند آن مکان را گویا
قبلا دیده اند. ممکن است "بخشی از فرد"، در زمانی که بخشی از "فرد
دیگری" در "گذشته" بوده، در ان "مکان" بوده باشد.
انسان میمرد، و پس او مرگش یا دفن میشود و یا آتش زده میشود. در هر دو صورت
"انسان" به "شکلی دیگر" در آمده و "بودن" را ادامه
میدهد. پس از "مرگش"، "انسان" یا بخشی از "خاک"
میشود، یا "خوراک" کرمها و دیگر جانوران میشود، یا "قوت"
گیاهی میشود. و یا پس از سوزاندن انسان مرده، انسان تبدیل به "گاز" و
"خاکستر" میشود. "خاکستر" در "خاک" ممکن است
"قوت" گیاهی بشود. گیاه را حیوانی میخورد، ان حیوان و یا گیاه ممکن است
خوراک انسانی بشود و ان انسان به تولید مثل بپردازد و نهایتا "اجزای انسانی"
که قبلا "مرده" بود، دوباره "اجزای انسان" جدیدی بشوند. این
نوع نگاه به مرگ میتواند انسان را از دام
عنوان "تئوری" دارند، میتوان ان "تئوری ها" را در حیطه
"علم" جای داد، حالا یا به عنوان "تئوری ضعیف" و یا
"تئوری قوی." اگر یک "تئوری" هنوز به "واقیعت علمی"
تبدیل نشده باشد، و "اعتبار" و "احتمال" وقوع اش
"کم" باشد، و یا اصلا نباشد، ولی مدعیان آن "تئوری"، ان را
"واقعیت" قلمداد کنند، ان "تئوری" دیگر در حیطه
"علم" نمیگنجد بلکه در حیطه "خرافات" و "ایمان" و
"مذهب" و "دین" و این قضایا قرار میگیرد. فرق اساسی
"مذهب" با "علم" این است، که "مذهب" مرز بین
"تئوری" و "واقعیت" را از بین برده و "تئوری هایش"
را "واقعییات"، ان هم "واقعیات محض" میداند.
برای مثال "باور" بر وجود "خدا"،
"جهنم"، "ملائک"، "امام زمان"، "جن"،
"پیغمبر" و این جور پدیده ها، از دید "مذهبی ها"
"واقعیات" هستند، در صورتی که از دید "علم"، در
"خوشبینانه ترین دید علمی"، "تئوری" میباشند. حالا اگر مذهبی
ها "اسرار" کنند که نه تنها آنچه از دید آنها "واقعیات"
هستند، "واقعی اند"، بلکه "واقعیات محض" هستند، ببنید چه
"تناقض" شدیدی بین "مذهب" و "علم" وجود دارد.
"علم"، "مرز جامدی" بین "واقعیات" و
"تئوری" قایل میشود، ولی "مذهب" مرزی بین "تئوری" و
"واقعیات" قایل نیست.
قران:
بدنبال توضیح "بر داشت" و "تعریف" من از کلمات و
مفاهیمی که تا اینجا به آنها پرداخته ام، به "کالبد شکافی' و
"روانشناختی" یکی از این کتابهای مذهبی، یعنی "قران" میرویم.
"قران" دارای ۱۱۴ بخش است که هر بخش را یک
"سوره" میگویند. هر "سوره" متشکل از چندین جمله هست و هر جمله
را یک "آیه" میگویند."ایه"
یعنی "نشانه"، که مثلا هر "جمله قران" نشانه ای بر وجود
"الله" است. من ترجیح میدهم در مورد قران، مانند هر کتاب دیگری،
کلمات "بخش" و "جمله" را بکار ببرم، ولی از آنجاییکه در مورد
"قران"، کلمات "سوره" و "آیه" مصطلح تر هستند، من
هم "سوره" و "آیه" را بکار برده ا م. بعضی از سوره های قران
بلند هستند (بلند ترین آنها سوره "بقره" است که دارای ۲۸۶ آیه هست و
کوتاه ترین آنها سوره های "عصر" و "کو ثر" و "نصر"
هستند که دارای ۳
"آیه" هستند.) کل آیات قران را حدود ۶۲۳۶ تا ۶۶۶۶ آیه نقل کرده
اند. بعضی ها اولین جمله هر سوره را، که "بسم الله الرحمن الرحیم" است
را هم یک جمله محسوب کرده اند و بعضی ها آنرا در شمارش آیات حساب نکرده اند. بعضی
ها جملات "بلند تر" را به دو یا سه آیه تقسیم کرده اند و بعضی ها
کل جمله بلند را یک آیه شمارده اند. گفته میشود کل قران از حدود کمتر از ۲۰۰۰ کلمه تشکیل شده
است که بسیاری از آنها تکرار شده اند و کل کلمات قران را حدود ۸۰۰۰۰ کلمه میدانند. در
اینجا باید بر این نکته تاکید کرد که بهترین روش مطاله قران، مطاله
"علمی" ان است. یعنی اینکه قران را با "پیشفرض" اینکه کتابی
است "مقدس"، نخوانیم. با دید "مثبت" و یا "منفی" هم
نخوانیم. از آنجایی که در مورد کتب مذهبی، و قران هم، پیشداوری بسیار زیاد است،
بهتر این است که اینگونه کتب را "بدون پیشداوری" بخوانیم تا ببینیم که
"خود کتاب" چه میگوید. پس بیایید قران را بدون پیشداوری بخوانیم.
خوشبختانه امروزه
"قران" به زبانهای بسیاری ترجمه شده است و در اینترنت هم گذاشته شده
است. یکی از سایت های اینترنتی که قران را بطور کامل و با تفسیر و ترجمه
به زبانهای مختلف، و شش ترجمه به زبان انگلیسی دارد، سایت quran.com
است که من نیز از این سایت بسیار استفاده کرده ام. من با قران روابط مختلفی داشته ام. قران را با دید
"تقدس" و کتابی "خوب" نگاه کرده ام، اولین آشنایی من با "الف
با"، با "قران" شروع شده، در فوت این و آن "قران" خوانده
ام، و با دیده "شک" هم به "قران" نگاه کرده ام. ولی از زمانی
که تصمیم گرفتم که قران را "بدون پیشداوری" بخوانم و "بفهمم"،
هر چه بیشتر "قران" را خواندم و "فهمیدم"، نظرم نسبت به قران
منفی تر شد تا آنجا که یکی از "آفات" جامعه ایران (و جامه انسانی) را
"قران" میدانم. این "افت زدایی" با کسانی مثل صادق هدایت، علی
دشتی ، شجالدین شفا و دیگرانی شروع شده، و امروزه، بخصوص در دنیای اینترنت، به شدت
و سرعت ادامه دارد. این "افت زدایی" و "روشنگری" را باید هر
چه بیشتر به درون "توده های مردم ایران" برد تا نهایتا جامعه ایران از
این "افت" زدوده شود.
من هر سوره از "قران" را که خواندم، "آیه ها" را دسته
بندی کردم. این "دسته بندی" بر مبنای "برداشت من" از
"منظور" آیه و آنچه که آیه در صدد "انتقالش" بوده، میباشد. در
این مسیر من به این نتیجه رسیدم که باید فرق گذاشت بین "الله" و
"خدا". تصور انسان از "خدا" این است که "خدا" همه
جا هست، خانه ندارد، پر از عشق و محبت است، میگوید "آزاری به خود و دیگران
نرسان، هر کار میخواهی بکن، به خودت و دیگران نیکی کن" و اینجور قضایا.
"خدا" نمیگوید کسی را "بکش"، مردم را به "کافر" و
"مومن" تقسیم نمیکند و آنها را به "کشت و کشتار یکدیگر" ترغیب
نمیکند، "زن" را کمتر از "مرد" نمیداند، نمیگوید در راهش
حیوان "قربانی" کنید، انسانها را "ترغیب به خشونت" نمیکند،
انسانها را "نمیترساند"، از "خودش" تعریف نمیکند به قیمت
"سرکوب" دیگران، "خود ستایی" نمیکند. در صورتی که در قران،
"الله" همه این کار ها را میکند. باید توجه داشت که "قران"
کتابی است از زمان "اعراب عهد جاهلیت." در واقع "الله"،
"بتی" بود که عبد "الله" پدر محمد میپرستید. محمد اول شعار
"الله اکبر" را راه انداخت که یعنی "الله" از همه
"بتها" بزرگتر است (کعبه مملو از بتهای مختلف از جمله "الله"،
"بتی" که پدر محمد میپرستید بود.) بعد هم محمد شعار "لا
اله الا الله"، یعنی "بتی" غیر از "الله" وجود ندارد، را
راه انداخت. محمد کم کم بت "الله" را به عنوان "تنها بت" و با
"زور شمشیر" بر دیگران قالب و غالب کرد و بعد هم به لشکر کشی و چپاول
دیگر ممالک، از جمله ایران، پرداخت و "الله" و "قران" را در
ان ممالک "مرسوم" نمود. وگرنه ایرانیان "یکتا پرست" بودند،
"اهورا مزدا" را "خدا" میدانستند که دستوراتش "پندار
نیک، گفتار نیک، و کردار نیک" بود.
بدنبال مطا لعه عمیقتری از "قران"، اولین چیزی که در قران توجه
من را جلب کرد، القا ی "ترس" در قران بود. تقریبا هر جمله قران به
خواننده میگوید "از الله بترس" و گر نه چنین و چنان میشوی. دومین چیزی
که در قران با تداوم مطرح میشود، ایجاد "نفاق" در جامعه هست.
"قران" انسان ها را به دو دسته "مومن" و "کافر"
تقسیم میکند و آنها را به "کشت و کشتار" یکدیگر "ترغیب"
میکند. سومین نکته در قران این است که "قران" خطابش به "مرد"
است. در "قران"، "الله" حتی در مورد "زنهای زنده"،
"شوهر های مرده" آنها را مورد خطاب قرار میدهد و نه "زنهای
زنده" آن "مردان مرده" را. در قران به "زن" بی احترامی
میشود. قران میگویید "اگر از توالت می آیید، و یا اگر با زنی در
تماس بوده اید، خود را با آب بشویید و اگر آب نبود، خود را با خاک پاک کنید."
طبق نوشته های قران، مردها میتوانند تا "چهار" همسر دایم و تعداد
"بیشماری" زن موقت داشته باشند، مردها میتوانند با "دختر بچه
نه" ساله ازدواج کنند، "سهم ار ث زن" نصف "مرد" است.
نکته جالب توجه دیگر در قران این است که قران به ترویج "خشونت و ترس"
میپردازد و این ترویج خشونت و ترس را در "نکته ای انسان پسند" میپیچد.
مثلا میگوید "به پدر و مادر خود نیکی کنید" و از "الله
بترسید." "خوبی کردن به پدر و مادر" در قران
"تکرار" نشده، و لی "از الله بترسید" به کرات تکرار شده است.
قران را با دید "علمی" و بدون "پیشفرضی" مطا لعه کنید. گروهی
که قران را "مقدس" میدانند ولی آنرا "مطا لعه" نمیکنند، و
همچنین گروهی که قران را آتش میزنند، ولی "مطالعه" نمیکنند، هر دو گروه،
همراه با قران، در مسیر "خشونت و تحمیق" در حرکتند. برای دیدن نکاتی که
قران در صدد القا ی آنهاست، من در حال تهیه "جدولی" هستم که کل قران را
در مورد مسایلی که در قران "تکرار" میشوند، "تجزیه و تحلیل"
میکند. این "جدول" در دست تهیه هست وامید است بزودی آماده و منتشر شود.
هدف کتاب حاضر صرفا "آگاهی علمی" خواننده از "قران"
میباشد. امید نویسنده "ایجاد انسانیت در جامعه" و "رهایی
انسانها" از "ترس" و "خشونت" در جامعه؛ و همچنین
"رهایی جامعه" از دست "کاسبکار هایی" است که "قدرت و
ثروتشان" را از راه "ترس" و "تحمیق" انسانها بدست آورده
و هنوز هم می آورند. به امید "آگاهی" تک تک انسانها و به امید داشتن
"جامعه آگاهی" که در ان "تحمیق" و "ترس" هیچ
کاربردی نداشته باشد.
باید توجه داشت که "قران" بعد از مرگ "محمد"، بر مبنای
آنچه دیگران از "حفظ" بودند و یا "نوشته" بودند، نوشته شد. در زمانیکه دست
اندر کاران، مشغول جمع آوری مطالب و نوشتن "قران" بودند، نتیجه ان
"قران های مختلفی" شد که با هم تفاوت داشتند. "عثما ن"
یک نسخه از آنها را بر گزید و دستور نابودی بقیه را داد. نسخه فعلی قران،
نسخه بر گزیده "عثمان" است. بنا بر این باید توجه داشت که ترتیب
بخش ها و جملات در قران، بر مبنای "سلیقه محمد" نبوده، بلکه، "جمع
آورندگان و نویسندگان" ان، در تهیه قران "سلیقه اشان"
را بکار برده اند. در این نوشته، من به ترجمه و تفسیر قران، آیه به آیه،
پرداخته ام. در ابتدا آیه را به عربی آورده ام. سپس ترجمه فارسی آنرا ارایه داده
ام. آنگاه تفسیری بر آیه نوشته ام. ترجمه ام از قران بر مبنای متن عربی و شش ترجمه
انگلیسی و یک ترجمه فارسی میباشد) .همه در (quran .com
همچنین از منابع
متعدد دیگری در مورد قران، نیز استفاده کرده ام. در ترجمه نهایت سعی ام را
کرده ام که آنچه کلمات یک آیه و خود آیه میخواهند القا کنند، با صداقت کامل اینکار
را بکنم. در تفسیر هر آیه، با دیدی انتقادی، و در عین حال "علمی"، آیه
را بررسی کرده ام. اکثر ترجمه ها و تفاسیر قران، از طرف
"باورمندان" به قران ارایه شده اند. بعضی تفسیر ها هم از نگاه
"ضدیت" با قران بوجود آمده اند. من سعی کرده ام تا جای ممکنه، با دیدی
"علمی"، و با "دلیل و منطق"، به تفسیر قران بپردازم. امیدوارم
خواننده بتواند با نگاهی "بی طرف و علمی"، آنرا بخواند و نظر خود را شکل
بدهد.
البقره:
۱-
الف، لام، میم (ا،
ل، م.)
تفسیر: هنوز توضیحی قابل قبول برای وجود این سه حرف، که اولین
آیه از سوره البقره است، داده نشده است . در نهایت گفته شده است که فقط
"الله" از راز ان آگاه هست و بشر هنوز به درجه ای از آگاهی نرسیده است
که راز این جمله را کشف کند. باید توجه داشت که قران بعد از مرگ محمد، بر مبنای
آنچه دیگران از حفظ بودند و یا نوشته بودند، نوشته شد. در زمانیکه دست اندر کاران
مشغول جمع آوری مطالب و نوشتن قران بودند، نتیجه ان قران های متعددی شد که با هم
تفاوت داشتند. عثما ن یک نسخه از آنها را بر گزید و دستور نابودی بقیه را
داد. نسخه فعلی قران، نسخه بر گزیده عثما ن میباشد. بنا بر این باید توجه داشت که
ترتیب بخش ها و جملات، بر مبنای سلیقه محمد نبوده، بلکه جمع آورندگان و نویسندگان
ان، در قران سلیقه اشان را بکار برده اند. در اینجا، الف لام میم، ممکن است منظور
از الف و لام، "الله" بوده باشد و حرف میم ممکن است منظور
"محمد" بوده باشد.
۲- ذلک الکتب
لا ریب فیه هدی للمتقین:
ترجمه: این (قران) کتابی است که در ان جای شک نیست و برای
احتیاط کاران آورده شده است.
تفسیر: در اینجا قران "محض" بودن خود را میخواهد به کرسی
بنشاند و حکم میکند که در کلمات قران نباید "شکی" بوجود بیاید و باید
آنرا بدون شک پذیرفت. این آیه "اندیشه" را از انسان میگیرد و انسان را
به "پیروی" از آنچه قران میگوید فرا میخواند، که میتواند بسی برای
جامعه خطر ناک باشد. یعنی تربیت افراد در جهت "اطاعت محض" و بدون
"تفکر." بخصو ص که در ادامه، قران حکم به قتل و کشتار هم میکند. کلمه
"متقین" به معانی مختلفی ترجمه شده است. پرهیز کار، ترسیده از الله،
پرهیز کننده از کارهای بد، و غیره، از جمله ترجمه های این کلمه هست. سایت گوگل از
عربی به انگلیسی انرا "محتاط کار" ترجمه میکند. خوب است که تصویر روشنی
از این کلمه داشت، چونکه این کلمه، مانند بسیاری دیگر کلمات در قران، تکرار
شده است. در بطن بسیاری از جملات قران میشود تصویر این کلمه را در فردی دید که از
الله "میترسد"، در راه الله هر کاری را "بدون تفکر" انجام
میدهد، تا اندازه زیادی فرد، یک "مجاهد" و یا یک "جهاد کار"
است.
۳- الذین
یومنون بالغیب و یقیمون الصلاه (صلات) و مما رزقنا هم ینفقون.
ترجمه: آنانیکه به غیب ایمان آورده اند و نماز را بر پا میدارند و از
آنچه ما (الله) به آنها داده ایم، انفاق میکند.
تفسیر: در این ایه، قران "متقین" را تشریح میکند.
متقین کسانی هستند که به عالم غیب ایمان دارند. یعنی "باید بپذیرند" که
عالم "غیبی" وجود دارد و در این عالم غیب "الله" و بسیار
چیزهای دیگر مانند "دنیای پس از مرگ" و "جهنم" و غیره وجود
دارند. در اینجا قران پیروانش را آماده میکند که به گفته های "نظری" و
"غیر علمی" در قران "باور" داشته باشند. نشانه این افراد اما
دیگر غیبی نیست و این افراد باید به "غیب" ایمان داشتن خود را، با عمل
قابل دید (و نه غیبی) نشان دهند و "نماز" را بر پا دارند. بنا بر این
"متقین" به عالم غیب "باور" دارند و این "باور" را
با اعمال "غیر غیبی" و قابل رویت "نشان" میدهند. در اینجا
قران "ارتشی" را راه اندازی میکند که با علایم دیدنی (نماز) افراد
یکدیگر را شناسایی میکنند و این شناسایی در مورد "باورهای" آنها
به عالم "غیب" نیز صدق میکند. در اینجا قران یک "نفاقی" را در
جامعه ایجاد میکند. یک عده به عالم غیب "باور دارند" و نماز میخوانند، و
عده ای دیگر نماز نمیخوانند و به عالم غیب هم "باور ندارند." پس از
ایجاد این "نفاق" در جامعه، قران هر دو دسته را به "دشمنی" با
یکدیگر وا میدارد و قران جامعه را، یا "یک دست" میخواهد، که همه از الله
"بترسند" و بدون "شک" و "اندیشه" به عالم غیب
"باور" داشته باشند و از احکام "الله" پیروی کنند، و یا جامعه
باید مدام در حال "جنگ و کشت و کشتار و جد و جهد" بین این دو گروه هست،
یعنی چیزی که پس از بوجود آمدن دین اسلام وجود داشته و هنوز این مجادله و جهاد و
کشت و کشتار، ادامه دارد.
۴- والذین یومنون بما انزل
الیک و ما انزل من قبلک و بالا خره (بل آخرت) هم یوقنون.
ترجمه: آنهایی که ایمان آوردند به آنچه به تو (محمد) نازل شد، و به
آنچه قبل از تو نازل شد (انجیل و تورات ) و به روز قیامت نیز یقین دارند.
تفسیر: قران به تشریح بیشتر "متقین" میپردازد و میگوید
"آنان" کسانی هستند که آنچه را محمد میگوید "میپذیرند" که از
طرف "الله" بر آنان "نازل" شده است، و "میپذیرند"
که آنچه را قبل از محمد، بر موسی و عیسی و غیره آمده، از طرف "الله"
نازل شده است، و به روز رستاخیز یا "قیامت" نیز "یقین" دارند.
در اینجا قران "حکمرانی" محمد را به دنبال حکمرانی
"الله"، پایه گذاری میکند و تا آنجا پیش میرود که حکم رانی محمد را
"ادامه" راه موسی و عیسی قرار میدهد. قران مدعی میشود که
"الله" تورات را به موسی و انجیل را به عیسی نازل کرده است. در صورتیکه
نه در تورات نامی از "الله" برده میشود و نه در انجیل، ولی محمد برای جا
اندختن "خود" در جامعه ای که موسی و عیسی جا افتاده اند، خود را دنباله
آنها قلمداد میکند و در ادامه، برای اینکه کسی دیگر ادعای ادامه راه را نکند، خود
را "آخرین" فرستاده "الله" قلمداد میکند. در اینجا باید توجه
داشت که الله "بتی" بود که "عبد الله"، پدر محمد، میپرستید و
به همین مناسبت اسمش عبد "الله" بود. بنا بر این "الله" نه
توسط محمد معرفی شده است و نه در کتاب های موسی و عیسی نامی از ان می اید. بلکه
"الله" یکی از "بت هایی" بود که در کعبه قرار داشت و عده ای،
از جمله پدر محمد، ان بت را میپرستیدند. محمد نیز در پیروی از پدرش، به پرستش
"بت الله" روی آورد و پس از مدتی شعار "الله اکبر"، یعنی
اینکه "الله از همه بتهای دیگر بزرگتر است" را راه انداخت و بدنبال ان
شعار "لا اله الا الله"، یعنی "هیچ بتی دیگر به غیر از الله نباید
وجود داشته باشد" را راه انداخت، که دیگر مردم مکه او را تحمل نکردند و او را
از مکه بیرون کردند و او به مدینه پناه برد. بنظر میرسد که محمد از خانواده ای
مذهبی بوده است. پدرش عبد الله، خود را بنده "بت" الله نامیده بود
و بت "الله" را میپرستید و پدر پدرش نامش "عبدالمطلب" بود که
خود را بنده "بت مطلب" میدانسته است. ولی عموهای محمد به نظر
نمیرسد که مذهبی بوده باشند. عموهای محمد گاهی او را "دیوانه" خطاب
میکردند و ابوطالب، پدر علی، که محمد را بزرگ کرده بود، هیچگاه مسلمان نشد و به
محمد ایمان نیاورد. بنظر میرسد ابوطالب مذهبی نبوده وگرنه او هم باید اسمش با
"عبد" شروع میشد، مثلا "عبد العزی" و یا "عبد آلات"
- بنده "عزی" و یا بنده "لات"، دو "بت" دیگر که با
"الله" و دیگر "بتها" در کعبه نگهداری میشدند. در اینجا باید
توجه داشت که محمد در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و در پیش پدر بزرگش و عمویش
بزرگ شد. پدر بزرگ و عمویش، محمد را از بام تا شام به صحرا، که در عربستان خشک و
سوزان و داغ بود، می فرستادند برای شتر چرانی. محمد نیز تمام روز با
شتر ها در ان صحرای داغ و خشک، برای سپری کردن روزهایش، خود را در یک "دنیای
خیالی" فرو برده بود که بعد ها ان "دنیای خیالی اش" را در قالب
"دین اسلام" به فعلیت در آورد.
۵ - او لیک الی هدی من ربهم و
او لیک هم المفلحون .
ترجمه: آنانکه توسط پروردگارشان هدایت میشوند و آنانیکه فاتح هستند.
تفسیر: قران به تشریح "متقین" ادامه میدهد و میگوید
"متقین" کسانی هستند که توسط "پروردگار" هدایت میشوند و همیشه
"فاتح" هستند. نکته قابل تامل این است که در اینجا از کلمه
"رب" استفاده میشود و نه "الله." میتوان این برداشت را کرد که
محمد "تفاوتی" بین "رب"، یعنی "آفریدگار همه عالم"،
و "الله"، یعنی "بتی" که پدرش میپرستیده و محمد سعی بر نشاندن
"بت الله" بر جایگاه "رب" بوده، قایل شده است. مثلا در سوره
"الفاتحه"، محمد نمیگوید "الحمد و رب ال عالمین" ، و میگوید
"الحمد لله رب ال عالمین"، یعنی سپاس "الله" را که آفریدگار
دو جهان است. در صورتی میتوانست بگوید سپاس "آفریدگار" دو جهان را -
الحمد رب العلمین. میشود گفت که محمد در حال جا زدن "بت الله" بجای
"آفریدگاری" بوده که غیر از ان، خدای دیگری نیست. محمد اینجا قول میدهد
که "متقین" همیشه "فاتح هستند و "متقیون" را با
"وعده" فتح و پیروزی برای جنگ با "غیر متقیون" (کفار و یهود و
نصارا) آماده میکند.
۶ -
ان الذین کفرو اسوا علیهم انذرتهم ام لم تنذر هم لا یومنون.
ترجمه: و این دسته "کافران" هستند که چه به آنها اخطار
بکنی و چه به آنها اخطار نکنی، آنان "ایمان" نمی آورند.
تفسیر: در اینجا نکته بسیار مهمی که اتفاق میفتد، قران دسته
"کافر" ها را معرفی میکند. در جملات قبل دسته "متقین" معرفی
شده بوده اند، و در اینجا دسته "کفار" معرفی میشوند. قران میگوید که
برای این دسته (کافر ها) جای "امید" به ایمان آوردنشان نیست و در
هر صورت آنها "ایمان" به الله و محمد و قران نمی آورند. قران "دسته
اول" را کاملا آماده میکند که با "دسته دوم" در جنگ کامل در آیند.
محمد که میدانسته همه افراد جامعه، از جمله عمویش ابو طالب، به او و "عالم
غیبش" ایمان نمی آورند، دسته "متقین" را آماده جنگ با دسته "کفار"،
که به "عالم غیب" محمد توجه ای ندارند، میکند. محمد جامعه را آماده
"جنگی همیشگی" میکند. باید توجه داشت که در واقع "مومن و
متقی" کسی است که "بدون تفکر"، صرفا "پیروی" میکند ، و
"کافر" کسی است که با "تفکر"، "سوال" میکند و به آنچه
برایش قابل قبول نیست، "شک" میکند و از ان "پیروی" نمیکند.
محمد دوستدار "مومنین و متقیون" هست و از "کافر ها" به شدت
"منزجر و متنفر" است. محمد نمی خواهد کسی "فکر و اندیشه" کند
و میخواهد همه از "او و آیه های محض" قرانش، بدون "سوال" و
چون و چرا "پیروی" کنند و اگر کسی به او و قرانش "شک"
کند، از دسته "کفار" است و "حکم" بر "دسته مومنین"
است که "دسته کفار" را از بین ببرند. محمد "نفاق و خشونت" را
در جامعه تا بی نهایت "پی ریزی و پیاده" میکند.
۷- ختم الله علی قلوبهم و علی
سمعهم و علی ابصارهم غشاوه ولهم عذاب عظیم .
ترجمه: الله بر قلب و گوش و چشم آنها (کافر ها) دری بسته نهاده و
برای آنان (کافر ها) عذاب عظیمی در نظر گرفته است.
تفسیر: در این آیه "تناقضات" بسیاری وجود دارد. میشود
"شک و سوال" کرد که چرا "الله" با "کافر ها" این
کار را کرده است؟ مگر "الله" نمیتوانست دریچه قلوب و گوش ها و چشم های
آنها را باز کند؟ پس اینها "قربانیان" اعمال "الله" هستند.
البته، طبق قران، باید "کافر" بود که این "سوال
ها" را کرد، و یا اگر این "سوالات و شک ها" را به درگاه
"الله" بکنی، "کافر" هستی، که "الله" مومنین را از
"شک و سوال" "منع" کرده است. به هر حال، قران به تشریح
"کافر ها" ادامه میدهد و میگوید که "کافر ها" قلب و گوش و
چشمشان بسته است. "الله" آنها را "میترساند" و تهدید میکند و
به آنها قول "عذابی عظیم" را میدهد. این "الله رحمان و رحیم"،
اجرای اینگونه "عذاب ها" را در "سراسر قران" تکرار میکند
و سعی میکند که کاملا انسان را "بترساند." ترساندن و تهدید انسان در "سراسر"
قران آمده است و مدام "الله" در صدد نمایش "بزرگی خود" و
"ترساندن" انسان است. چرا "الله" محتاج "خود بزرگ نمایی
و ترساندن" انسان است؟ "سوال ممنوع"، وگرنه "کافری" و "مومن
و متقی" نیستی.
۸- و من الناس من یقول امنا
بالله و بالیوم الاخره و ما هم بمومنین.
ترجمه: و در میان مردم کسانی هستند که میگویند به الله و روز قیامت
ایمان دارند و لی در واقع ایمانی به این چیز ها ندارند.
تفسیر: در اینجا "قران" حتی بین "مدعیان به وجود الله
و روز قیامت" هم "نفاق" می اندازد. دشمنی "الله" با
"انسان" به درجه ای است که "دروغ گویی" را یک از خصوصیات
انسان میداند. از اینجا "قران" شروع به ایجاد "دسته سوم" در
اجتماع میکند، و دسته "منافقین" را معرفی میکند که در کل، آنها را جزیی
از "دسته کفار" میداند. دید "الله" به انسان بسیار "منفی
و خصمانه" است.
۹- یخا د عون الله و الذین
امنو و ما یخد عون الا انفسهم و ما یشعرون.
ترجمه: آنها (منافقین) به الله و مومنین خدعه میزنند، ولی خدعه ای
نمیزنند مگر به خودشان و شعور ندارند.
تفسیر: قران به تشریح آنانیکه میگویند ایمان آورده ایم و لی در واقع
"دروغ میگویند" (منافقین)، ادامه میدهد و آنها را "بی شعور"
خطاب میکند. قران سعی میکند که "مومنین" به همه "مشکوک" باشند
و جامعه انسان ها را "پر خدعه" تشریح میکند. محمد که در کودکی به شتر
چرانی گماشته شده بوده و تجربه شیرینی از کودکی خود ندارد، باید هم که جامعه را پر
از "خدعه و دروغ" ببیند، و به "مومنین" توصیه میکند که
در "دشمنی" خود با "غیر مومنین"، اصلا کوتاه نیایند.
روانشناسان علوم رفتاری معتقدند اگر فردی، حتی تظاهر به انجام "عمل
خوبی" کرد، فرد را "تشویق" کنید که بر اثر مرور زمان "ان
تظاهر" کم کم "اصالت" پیدا میکند و بخشی از فرد میشود. ولی در قران
"انسان"، "پر خدعه" تشریح شده و سزای انسان کشته شدن توسط
دیگر انسان ها، و دریافت عذاب کذا و کذا از "الله" است. باید پرسید چرا
"الله" اینهمه با انسان "دشمن" است. محمد در کودکی اش بسیار
زجر و بدبختی کشید و کاش عموهایش که او را "دیوانه" خطاب میکردند،
بجای فرستادن یک کودک یتیم به "شتر چرانی"، به "درمان"
او پرداخته بودند.
۱۰- فی قلوبهم مرض فزادهم الله
مرضا ولهم عذاب الیم بما کانو یکذبون.
ترجمه: در قلبهای آنها مرض است، و الله مرض شان را افزون کند و برای
آنها عذابی دردناک در نظر گرفته شده است چرا که آنها دروغ میگفتند.
تفسیر: الله به تشریح این "مومنین متظاهر" میپردازد.
میگوید که قلبهای آنها "بیمار" است و الله بر "بیماریشان" می
افزاید و همچنین برای آنها "عذابی پر درد" در نظر گرفته است چون آنها
"دروغ" گفتند. پس "الله" هم در "دروغ گویی" بیشتر
آنها، "مسولیت" دارد چون "الله" بر "مرض دروغ گویی"
آنها "افزوده" است. تناقض در تناقض، و شاید به همین دلیل است که در قران
"سوال و شک" منع شده است. "مریض" را باید "معالجه"
کرد نه اینکه بر "مرضش" افزود. "الله" که "رحمان و رحیم"
است، چرا آنها را "معالجه" نمیکند و نه تنها بر "مرض" این
بیچاره ها "می افزاید"، بلکه آنها را به "عذاب پر دردی" هم
"وعده" میدهد؟
امید است که با خواندن این چند آیه با ترجمه و تفسیر آنها، و همچنین
مطالب قبل از آیه ها، در "باور های" خود بیشتر "تفحص
و تامل" کنید. به نظر نویسنده، بزرگترین ضعف بشر "وضعیت گرایی"
است. یعنی اینکه انسان ممکن است با وضعیت "عادت" کند و دست به انجام
اعمالی بزند، که دیگر "تفکر و اندیشه" در آنها نقشی ندارند. شما اگر
برای اولین بار آبلیمو و یا غوره را ببینید، افکارتان کنجکاو میشود که در یابد که
آنها چیستند. بدنبال یک بار "تجربه" خوردن آنها، هر وقت آبلیمو و یا غوره
را ببینید، بدون هیچ گونه "تفکری"، دهانتان آب می افتد. اگر در جای
خلوتی با یک حیوان وحشی و یا یک باران شدید، و یا با یک راهزن مسلح مواجه شوید،
شما ممکن است پا به فرار بگذارید، ولی همراه پهلو دستی اتان ممکن است بنشیند و
دستهایش را رو به آسمان بلند کند و مشغول دعا شود. هر دوی شما ممکن است "بدون
اندیشه" و بطور "اتوماتیک" دست به این اعمال زده باشید، و این
"عمل"، همانی است که من آنرا "وضعیت گرایی" میگویم. بسیاری از
"عادات" و "باور های" ما بر مبنای "وضعیت گرایی"، و
بدون هیچ گونه "تفکر و اندیشه ای" شکل گرفته اند. از طرف دیگر، یکی از
نقاط "قوت" و متمایز انسان، "بازنگری وضعیت گرایی" خویش است.
انسانها میتوانند با نیروی "تفکر و اندیشه"، "وضعیت گرایی"
خویش را مورد "تفکر و مطا لعه" قرار داده، "وضعیت گرا" بودن
خویش را "تجزیه و تحلیل" کنند، و خود را "دوباره" از نو، بسازند.
اگر انسان به "وضعیت گرایی کامل" تسلیم شده بود، شاید که هنوز در
"غار ها" زندگی میکرد و به "ماه" دست نیافته بود. همه تلاش
این کتابچه این است که خواننده را به "وضعیت گرا" بودن خویش
"آگاه" کند و خواننده را ترغیب به خصوصیت متمایز انسانی، یعنی
"بازنگری وضعیت گرایی خویش" کند. بدین وسیله انسان خود را بر مبنای
"اندیشه و تفکر" می سازد، و نه بر مبنای "عادات موروثی و
وضعیتی" که "تفکر و اندیشه و انتخاب" در آنها نقشی نداشته اند. وجه
متمایز انسان با دیگر حیوانات از یک سو، و با موجودات خیالی مانند ملائک از سوی
دیگر، در این است که ان دو گروه اعمالشان بر مبنای "غریزه و وظیفه" هست،
ولی انسان است که میتواند اعمالش را بر مبنای "تفکر و اندیشه" بنا نهد،
نه بر مبنای "عادت و تقلید" و سر مشق قرار دادن آیه هایی
"محضی" که در زمانی نوشته
شده اند که انسان در پای بتها حیوان "قربانی" میکرده است، و انواع
"شکلک های متفاوت" از چوب و سنگ و گل و غیره را میپرستیده است.
این کتاب نتیجه تلاش نویسنده برای شناخت "خدا" نیز میباشد.
نویسنده در راه پیدایش "خدا" تا بدان جا پیش رفت که گفت:
"خدایا"، اگر وجود داری، "شکرت." خدایا، اینکه
میگویم "اگر وجود داری" میخواهم بدانی که من نه از "ترس" جهنم
ترا یاد میکنم، و نه "تملقت" را به خاطر بهشت میگویم. بلکه به خاطر همه
"این نعماتی" که در اختیارم هست، "تقدیر" میکنم. پس
"شکر" من "خالص تر" از انی است که "خدا" را
"ابزار کاسبی" خود کرده است و یا "خدا" را از "ترس"
جهنم و یا بخاطر بهشت، یاد میکند. و خدا در جوابم گفت:
"من همه شما را دوست دارم، چه آنهایی که مرا باور دارند و چه
آنهایی که مرا باور ندارند. من میتوانم با تک تک شما ارتباط بر قرار کنم و
هیچ واسطه و پیغام بری نداشته ام، ندارم، و نخواهم داشت. آنجا که فردی مدعی "پیغمبری"
از طرف من میشود، من (خدا) تمام میشوم، شما (انسان) تحمیق میشوید، و کاسبی
"مدعی پیامبری" شروع میشود. به "خود" نیکی کنید و اگر
میتوانید به دیگران نیز نیکی کنید. به "خود" و دیگران "بد"
مکنید، وگر نه "هر کار" دیگری میخواهید بکنید و از زندگی
"لذت" ببرید. من همه شما را دوست دارم و هرگز شما را به
"باورمند" و "غیر باورمند" تقسیم نمیکنم، بین شما "نفاق
و دشمنی" نمی اندازم، "احتیاج" به پرتستش شما ها ندارم. از من
"نترسید"، من جهنم و بهشت ندارم. "نیکی" کنید، "بد"
مکنید، و از زندگی "لذت" ببرید."
بدنبال ورود اسلام با "زور
شمشیر و خشونت" به ایران، و جا افتادن "اسلام" در ایران،
"حصاری" به دور پرواز و پرورش "فکری" ایرانیان کشیده شد. حا
فظ و مولانا سر بر این سو و آنسوی "دیوارهای اندیشه" میزدند.
کسانی نیز "روزنه هایی" بر حصار "باورهای مذهبی" می انداختند.
در این اواخر، کسانی چون آخوند زاده، کسروی، هدایت، دشتی، و شفا بر ان "حصار
فکری مذهبی" شکاف هایی کاری انداخته اند و بسیاری از درون این شکاف ها به
بیرون جهیده اند و "ندای رهایی" را گسترده تر کرده اند. توصیه میکنم
نوشته های این روشنگران را مطا لعه کنید، بخصوص کتاب "۲۳ سال" نوشته علی دشتی و
"پس از ۱۴۰۰ سال" نوشته شجا الدین شفا را حتما بخوانید. اگر میخواهید بیشتر
مطالعه کنید، کتابهای "ابن وراق"، بخصوص کتاب "چرا مسلمان
نیستم" او را بخونید. (اصل این کتاب به انگلیسی است و امید وارم که این کتاب
به فارسی ترجمه شود.) "قران" را هم خوب بخوانید و "بفهمید."
بدنبال این خواندن ها و مطا لعات، "تفکر و اندیشه" کنید و "باور
های" خود را بصورت "علمی" شکل بدهید. با آرزوی سعادت و انسانیت
برای همه. و در خاتمه اگر بنا است دل به "خدا" داده شود، به
"خدایی" داده شود که همه را "دوست دارد"، چه آنهایی که او را
"باور دارند" و چه آنهایی که او را "باور ندارند."
"خدایی" که "نفاق و دشمنی" را در جامعه رواج نمیدهد، و انقدر
"عظیم و محکم" است که از کسی نمیخواهد "منکرانش" را به
"قتل" برساند. "خدایی" که "غریب" افتاده و
"الله" و چه و چه خود را بجای او جا زده اند. در خاتمه، میخواهم با شعر
زیر، نتیجه گیری کرده و این نوشته را پایان دهم:
علم بهتر است یا مذهب؟
هیهات ملتی
که
هر حرف و ایده ای را،
واقعیت بداند.
فرق است، فرق فاحش،
بین یک تئوری
و یک واقعیت.
علم شامل دو
بخش است،
تئوری و واقعیت.
تئوری بخشی از علم است
منتهی علم مصر است
تئوری، تا تئوری باقیست،
تئوری، فقط تئوری است،
و یک واقعیت نیست.
فرق علم و مذهب اینجاست،
که علم تئوری ها را،
صرفا تئوری میداند.
ولی مذهب تئوری را
واقعیت میداند.
مذهب از خدا گوید،
از روز جزا گوید،
از غیب و غایب گوید،
از بهشت و دوزخ گوید
از هر چه گویی گوید،
و همه این گفته ها را
واقعیت پندارد .
مذهب نیست قائل،
فرقی بین تئوری
و واقعیات علمی.
هیهات ملتی که
هر حرف و ایده ای را،
هر باد معده ای را
واقعیت پندارد.
فرق است، فرق فاحش،
ما بین یک تئوری
و یک واقعیت
نصرت ستایش
ماه می ۲۰۱۲