خرداد ۰۶، ۱۳۹۰

پرواز

پرواز
با اولدوز و برای اولدوز

خود یا دگر، آزار نه، هر کار میخواهی بکن
گر شاد خواهی زیستن، تحقیر را باور مکن

تصویر اگر زیبا نبود، شک و سوال و فکر کن
از کهنگی ها دور شو، نو روز را باور بکن

الله و قران چون ترا، کور و کر و پر کینه کرد
علم و خرد را پیشه کن، هر ایده را باور مکن

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک، پیشینه کن
نیک و بد، آرای تو اند، تقدیر را باور مکن

هر لحظه را شادان تو زی، آزاد زی، آزاد زی
پرواز کن تا بیکران، زنجیر را باور مکن
 

اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۰

شما هم ول کنید

 
شما هم ول کنید
ول کنید عقل مرا،
خردم را به چپاول ندهم.
من وجودم،
عاری از وز وز الله است.
به شعورم مزنید،
تهمت از چپ و راست.
من هیچگاه گوسفندی مومن نشوم.
من به همراه خرد،
ساکن گلشن کفرم،
ز حقیقت نشئه.
پیش الله دو پهلو و خشن،
سر تعظیم، هرگز!
انقدر کافر هستم،
که بفهمم فرق بین حقیقت را
با دعا و باور.
گوسفندی نیستم،
که بام و شامم
مملو از بندگی و سجده و ترس و خفت و خواری باشد.
در من از الله عظیم و بهمان
ترسی نیست.
و نه تحمیق رحیمی
و رحمانیت الله شده ام.
من خدایم را
که قرنها پیش به زور شمشیر،
الله دزدیدش،
بازش یافته ام.
من کافر،
و خدایم،
هر مکان و هر گاه،
قاه قاه میخندیم
بر الله.
الله از ترس خرد،
هیچ و پوچی شده است