شهریور ۰۷، ۱۳۹۰

SO SAYS GOD

God (if there is any), is in line with human conscious.
Thus, god (if there is one), says:
1-     Do not be afraid of me, I love both believers and non-believers.
2-     I have no messenger, never had any, and will never have one, as I am capable to have direct contact with all of you.
3-     Do good to yourself and others.
4-     Do not harm yourself and others, otherwise do anything you like.
5-     Do not be afraid of death. You will never die. You are in the ongoing cycle of changes. Nothing will ever die. I do not have heaven and hell. 
6-     Live healthy, happy, safe, and have lots of fun.
Do not follow me; follow your GPS if you want to end up in the desired destination.   
 
Truly, 
GOD :)

شهریور ۰۶، ۱۳۹۰

شرمت باشد ای الله، شرمت باد ایت الله

شرمت باشد ای الله، شرمت باد ایت الله، زنها را نیمه کردید، به دختر بچه ها تجاوز کردید، مردم را از مرگ ترساندید، تحمیق مردم کردید، خرافات را گسترده، شک و سوال را گناه کردید، بین مردم نفاق انداختید، یک عده را کافر گفتید، یک عده را مومن گفتید، دکان بازار باز کردید، مقدسات بر پا کردید، مردم را متعصب به مقدسات کردید، از قران تا محمد، از امام تا امام زاده، امام زمان و جن و پری، هر مفسده ای بر پا کردید، تا مردم را غرق حماقت و خرافات کردید. فکر کردن گناه شد، مومن گوسفند گونه مد شد، خردمندان و کافران بد شدند، مومن و خر و گوسفند خوب شدند. شرمت باشد ای الله، شرمت باد آیات الله. خبری براتون دارم، یک عده ای بیدارند، بیداری شیوه روز شده، بیشتر دارن بیدار میشن، بیشتر دارن آگاه میشن، بیدار ها که زیاد تر شدند، وجود بی وجودتونو میلرزونن، تا بیخ جارو تون میکنن، میریزنتون تو آشغالدونی تاریخ. شرمت باشد ای الله، شرمت باد ایت الله

تیر ۳۰، ۱۳۹۰

مرگ و خدا
خدا محصول ترس انسان است. تا زمانیکه انسان به درجه ای از علم و بلوغ نرسیده، که بفهمد برای رهایی از ترس خدا را اختراع کرده، خدا میتواند برای این انسان نا بالغ و بدون علم، کمک کننده باشد. البته به شرط اینکه این انسان نابالغ و کم علم، رابطه خود و خدایش را خصوصی نگه داشته و دیگران را مجبور به قبول خدایش نکند. تعدد بتها در گذشته دور و قبل از مرسوم شدن تک بت پرستی (یهودیت، مسیحیت، و اسلام) نشانگر احترامی است که جامعه برای رابطه خصوصی بین فرد و بتش قایل بود. در گذر زمان افرادی پیدا شدند که خود را به نوعی به پدیده خدا متصل کرده، روی ترس انسان سرمایه گذاری کردند، و انسانها را در مسیر اهداف خود، مطیع و مرید و مقلد و پیرو خود کردند (موسی، عیسی، محمد). این افراد به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند. یک دسته آنهایی هستند که از این راه کاسبی کرده و قدرت و ثروت بدست میاورند. دسته دوم مشکلات روانی دارند که فکر میکنند واقعا مامور و وکیل و فرستاده خدا هستند. 
 هر دو دسته روی ترس تاکید میکنند. انسانها را به خصوص از مرگ و مراحل پس از مرگ میترسانند. ادویه اخلاقیات هم به افاضات خود اضافه میکنند تا کارشان اخلاقی و مردم پسند جلوه کند. علم، با هر دو این دسته ها در تقابل است. تا زمانیکه علم بر مرگ فایق نیامده، این رسولان خدا، روی پدیده ترس و ترس از مرگ و ترس از مراحل پس از مرگ، بسیار تاکید میکنند. برای رهایی از این ترس و رهایی از دام تحمیق این کاسبکاران ترس و این دیوانگان، میتوان دید منطقی تر و علمی تری نسبت به مرگ داشت. مرگ پایان و نابودی فرد نیست. مرگ نیز نوعی تغییر در سلسله مراتب تغییرا ت است. همه چیز در حال تغییر است. هیچ چیز ثابت نیست. نطفه، نوزادی میشود، نوزاد کودکی، کودک جوانی و بعد فرد بالغی و بعد هم مسن و بعد هم بیجان میشود. پس از مرحله بی جانی، لاشه فرد یا دفن میشود یا سوزانده شده که در هر دو صورت لاشه انسان تبدیل به خاک و کرم و یا گاز و خاکستر شده که در دایره تغییرات ممکن است گیاهی شود و نهایتا بخشی از جانور جانداری و یا انسانی بشود. دور تغییرا ت همچنان ادامه پیدا میکند. آیا تا به حال برای اولین بار به جایی رفته اید و فکر کرده اید که گویا قبلا آنجا را دیده اید؟ شاید بخشی از شما، در زمانی دیگر، در ان مکان بوده است. با این نگاه، هر گاه گلی زیبا را دیدید، و یا پرنده ای جذاب را دیدید، و یا نوزادی دوست داشتنی را دیدید، یادی از عزیزتان کنید که فوت کرده و شاید، در دایره تغییرات بخشی از عزیز فوت شده اتان، بخشی از ان گل زیبا، و یا پرنده جذاب، و یا نوزاد دوست داشتنی شده باشد. با این نگاه، نه مرگ دیگران ان چنان جانکاه خواهد بود، و نه خود ما از مرگ آنچنان هراسی خواهیم داشت، و نه کاسبکاران و دیوانه های مذهبی میتوانند تحمیقمان کنند. با اینگونه نگاه، مرگ میشود به سان از کودکی به جوانی رسیدن، که شاید مرگ قبول کردنی تر و کم اذیت ترهم بشود






تیر ۲۳، ۱۳۹۰


قران در کمان
کوروش اگر خواب یا که بیداری،
ایرانی را که یاد میداری،
زیر سمهای تازیان افتاد
همه جا فقر و مرگ و بیماری
اسم آدمها غلام شده
یا محمد بر ان سوار شده
اسم یکی، محمد ابراهیم
دیگری هم غلام رضا شده
ان یکی جای "من" شده "بنده"
دیگری مومن عین گوسفنده
زنها بقچه پیچ و نصفه شدند
یکی آخوند و سر کند، سنده
آنان که پیشه را خرد کردند
تازیان چشمشان در آوردند
ان که گفت گوسفند نیست و مومن نیست
تازیان قصد جان او کردند
صلب کردند اراده از ملت
همه گشتند مقلد ذلت
همه جا پر ز ماش و انشالله
شد گنه حرف ز چاره و علت
چیره گشت تازی و جاهلیت او
و اهورا مغلوبه بت او
بت الله شد خدای این ملت
ای هزار لعنت بر اله او
مهملی را که نامش هست قران
کردند اصول زندگانیمان
این کتاب مملو از نفاق و از ترس است
هیچ باشند در ان تمام زنان
کوروش آهسته چشم خود بگشاد
گفت درمان بسان آرش باد
از دل و جان زه کمان بکشید
همرهش قران را دهید به باد
ریشه کل بنده بودنتان
این کتاب است که گشت مقدستان
گر بفهمید چه گوید این کتاب
دور ریزیدش از دل و جان

خرداد ۱۲، ۱۳۹۰

سحابی ها و عینک تقدس

هاله سحابی، پژوهش گر قران را دولتی کشت که مدعی است پایه قوانینش قران است. بنظر من اساس این دولت بر مبنای قران است و واقعا حکومت، حکومت مذهب و الله و قران است. پس چرا این الله طرفداران قرانش را هم میکشد؟ به نظر میرسد الله راهش را میرود، ولی پژوهشگر و طرفدار قران، خانم سحابی، در کژراهه بوده است. نگاه خانم سحابی به قران، اگر علمی بود، و اگر از پشت عینک تقدس به قران نبود، چه بسا که هاله سحابی و بسیاری دیگر، به خصوص زنان قران خوانده، چنین دچار کژ راهه نمی شدند. هاله سحابی، در دام هزار وچهار صد ساله تقدس نمایی قران گیر کرده بود. کاش او هم چند ین واحد پروسه و روش علم و تحقیقات علمی را گذرانده بود و از این دام تقدس بیرون آمده بود. اگر از این دام تقدس بیرون آمده بود، به جای اینکه توجیه کند که قران در زمان محمد پشتیبان زنان بوده، میپرسید یعنی چه که مرد میتواند چهار زن اختیار کند؛ یعنی چه که زن نصف مرد ار ث میبرد؛ یعنی چه که اگر مردی با زن تماس داشته باشد، باید خود را با آب پاک کند و اگر آب نبود خود را با خاک پاک کند؛ یعنی چه که زن را باید بقچه پیچ کرد؛ یعنی چه که مرد میتواند به دختر بچه نه ساله تجاوز کند؛ و بسیاری سوالات دیگر. شاید با اجازه دادن به خویش برای طرح این سوالات (که گذر از نگاه مقدس به قران را میطلبد) ، هاله سحابی به این نکات میرسید که یعنی چه که انسانها باید تقسیم به مومن و کافر شوند و به جان همدیگر بیفتند و یکدیگر را کشت و کشتار کنند؛ یعنی چه که باید مدام انسانها را از مرگ و عذاب و جهنم و غیره ترسانند، یعنی چه که باید کینه و دشمنی و خشونت را بین انسانها رواج داد؛ یعنی چه که با اینهمه احکام ضد انسانی، رفت پشت ماسک رحمانیت و رحیمیت قایم شد و به تحمیق انسانها پرداخت؟ افسوس که عینک مقدس بینی قران، فرصت رسیدن به چنین سوالاتی را هم از هاله و هم از پدرش گرفت. آنها دچار قرنها مقدس نمایی قران شدند و جرات نکردند سری پشت ماسک رحمانیت و رحیمیت الله بزنند و وقعیت ها را بدون ماسک تقدس ببینند. حیف که چنین انسانهای خوش قلبی، که پتانسیل انسانی و سازندگی بالایی دارند، دچار دام تقدس الله و قران میشوند. قران را با دید علمی و بدون پیشنگاه تقدس بخوانید. من هر وقت این کار را میکنم، قران را مملو از ترساندن و نفرت و نفاق و خشونت میبینم. خدا ایران را از شر الله رها کناد

خرداد ۰۶، ۱۳۹۰

پرواز

پرواز
با اولدوز و برای اولدوز

خود یا دگر، آزار نه، هر کار میخواهی بکن
گر شاد خواهی زیستن، تحقیر را باور مکن

تصویر اگر زیبا نبود، شک و سوال و فکر کن
از کهنگی ها دور شو، نو روز را باور بکن

الله و قران چون ترا، کور و کر و پر کینه کرد
علم و خرد را پیشه کن، هر ایده را باور مکن

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک، پیشینه کن
نیک و بد، آرای تو اند، تقدیر را باور مکن

هر لحظه را شادان تو زی، آزاد زی، آزاد زی
پرواز کن تا بیکران، زنجیر را باور مکن
 

اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۰

شما هم ول کنید

 
شما هم ول کنید
ول کنید عقل مرا،
خردم را به چپاول ندهم.
من وجودم،
عاری از وز وز الله است.
به شعورم مزنید،
تهمت از چپ و راست.
من هیچگاه گوسفندی مومن نشوم.
من به همراه خرد،
ساکن گلشن کفرم،
ز حقیقت نشئه.
پیش الله دو پهلو و خشن،
سر تعظیم، هرگز!
انقدر کافر هستم،
که بفهمم فرق بین حقیقت را
با دعا و باور.
گوسفندی نیستم،
که بام و شامم
مملو از بندگی و سجده و ترس و خفت و خواری باشد.
در من از الله عظیم و بهمان
ترسی نیست.
و نه تحمیق رحیمی
و رحمانیت الله شده ام.
من خدایم را
که قرنها پیش به زور شمشیر،
الله دزدیدش،
بازش یافته ام.
من کافر،
و خدایم،
هر مکان و هر گاه،
قاه قاه میخندیم
بر الله.
الله از ترس خرد،
هیچ و پوچی شده است

اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰

تقلا

 

تحت تاثیر کامل احساسات، الله اکبر گویان وارد مسجد میشدم، سینه میزدم، پای منبر و مصیبت خوانی آخوند گریه میکردم برای فراغت بعد از مرگ. آخوند حسابی از فشا ر قبر ترسانده بودم. گفته بود الله همه جا هست و ناظر اعمالم. گفته بود سگ و کافر و بهایی نجس هستند و باید با آنها دشمن بود. تفریحمان سگ بازی بود. با چوب و سنگ و زنجیر و غیره عصر ها در قبرستانهای خارج از ده با سگها به همدیگر حمله میکردیم. اول سال که میشد مادرم از زیر قران ردم میکرد و عازم دبستانم مینمود. سر کلاس با ورود معلم به کلاس، مبصر بر پا میداد و ما همه می ایستادیم تا معلم اجازه نشستن میداد. لای کتاب را باز میکردیم و خدا-شاه-میهن را میخوندیم. آیام محرم در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی محل با عشق به امام حسین و زینب و رقیه و علی اصغر شرکت میکردیم. نیمه شعبان به یاد آقا امام زمان ای شربت میخوردیم و چراغانی میکردیم.
اولین آبجو را با دو تا از دوستانم در باغی خوردیم. چه تلخ بود. آبجوی شمس در شیشه سبز رنگ بزرگی که انگاری تمام نمیشد. تلخی آبجو را مستی و کله گرمی مطبوع بعدش کاملا جبران میکرد. توی این آبجو خوریها یکی گفت اکبر گفته خدا وجود ندارد. تقریبا مستی از سرم پرید، شاید رگهای گردنم ذق زدند، به هوشم بالیدم و گفتم اکبر غلط کرده، من بهش ثابت میکنم خدا هست. اکبر را که دیدم گفت من میگم نیست چون نمیبینمش، تو که میگی هست بودنش را به من ثابت کن. مونده بودم چکار کنم. آخونده یک روز داستانی از بهلول گفته بود که بهلول سنگی توی سر یکی زده بود که گفته بود الله نیست. اون طرف هم گفته بود چرا میزنی، سرم درد گرفته، بهلول هم گفته بود: تو میخواهی من الله را نشانت بدهم، تو هم درد را نشانم بده. بعد هم آخونده نتیجه گرفته بود که چون درد هست ولی نمیشه دیدش، الله هم هست ولی نمیشه دیدش. از ان موقع هر وقت اسم الله می آمد، یاد درد می افتادم. توی دنیایی پر از احساسات، با کمتر فکری زندگی ادامه داشت.
ریاضیات پنجم و ششم ابتدایی پیر آدم را در میاوردند. شانس آورده بودیم معلم خوبی داشتیم. به ریاضی علاقه پیدا کرده بودم. گاهی اوقات غرق تفکر در ریاضیات میشدم. یاد حضرت علی می افتادم که آخونده گفته بود وقتی نماز میخواند، عقرب هم که نیشش میزد، حالیش نمیشد. (ادامه دارد).

اسفند ۲۷، ۱۳۸۹

Notes on My Facebook 2011

March 18, 2011

چشمها را بر واقعیت بگشاییم

- مبدا تاریخمان را بیرون کردن محمد از مکه قرار داده ایم. محمدی که دار و دسته وحشی اش ایران را به ذلت و بد بختی کشاندند.

- میگویند محمد الله را کشف و معرفی کرده است. واقیت این است که الله بتی بود که پدر محمد که نامش عبدا الله بود میپرستید. به همین جهت نامش را کذشته بود عبد ا الله، بنده الله..خانواده محمد مانند بیشتر عربهای خرافاتی بت پرست بودند. پدر بزرگ محمد بتی بنام مطلب را میپرستید و نامش عبد المطلب بود. پدر محمد بت الله را میپرستید و نامش عبد الله بود. جالب این است که هیچکدام بت پدر خود را قبول نداشت. محمد که بت الله را از پدرش به ار ث برده بود، برای ادامه تغییر بت که سنت پدر و پدر بزرگ بت پترستش بود ، با شعار الله اکبر (الله از دیگر بتها برگتر است ) شروع به تغییرات کرد. پس از مدتی شعارش را به لا اله الا الله - غیر از الله نباید بت دیگری باشد - تغییر داد. مردم مکه او را تحمل نکرده و در صدد از بین بردن او بر آمدند. حمله ای به محمد صورت گرفت که او را در رختخوابش بکشند. محمد از رختخوابش فرار کرد و حمله کنندگان علی را در رختخواب محمد پیدا کردند. تصور کنید علی و محمد در یک رختخواب. مردم مکه که از همخوبگی محمد و علی به خشم آمده بودند، محمد و علی و دار و دسته اشان را از مکه بیرون کردند. بعد ها ما ایرانیان هم تاریخ بیرون کردن محمد را از مکه مبدا تاریخ خود قرار دادیم.

- بعد ها که محمد و علی همخوابگی با زن ها را تجربه کردند، چنان از اعمال گذشته خود احساس شرم کردند، که در قران کلی راجع به لواط نوشتند و سزاری لواط کاری را مرگ قلمداد کردند.

- خانواده علی مذهبی نبودند. به همین جهت ابو طالب، پدر علی که محمد را بزرگ کرده بود، هیچوقت به محمد ایمان نیاورد. عموهای محمد او را دیوانه خطاب میکردند. علی و محمد هم که با هم همبازی و همبستر بودند.

- محمد که در یافته بود با ترس و وحشی گری کارش را میتواند پیش ببرد، گفته هایش مملو از ایجاد ترس و وحشت بود. گفته هایش، که مدعی شد که بتش الله به او القا کرده است، مملو از ترس و وحشت است. قران را در سایت زیر بخوانید. مملو از ایجاد تفرقه (تقسیم مردم به مومن و کافر است و تشویق این دو دسته به کشتار همدیگر) ترس (جهنم، فشار قبر، انکر و منکر، شیطان، عذاب، آتش، و غیره) هست

اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

داستان آدم

داستان آدم


فرض کنید اولین انسانی که بر روی زمین زندگی را تجربه کرد، تنها بود. اجازه بدهید اسم او را آدم بگذاریم. آدم در زیر آسمان آبی، در هوای گرم و مطبوع در فراوانی آب و غذا، موجودی شاد بود و تمام روزش را در رقص و پایکوبی و شادی و خنده میگذراند. اما روز که به پایان رسید، هوا کم کم تاریک شد. آدم به دنبال نور دوید، ولی نور سرعتش بیشتر از او بود. نور نا پدید شد و آدم در تاریکی مطلق قرار گرفت. آدم از تاریکی ترسید و لرزید. به اینطرف و آنطرف دوید، زمین خورد، و از ترس بر روی زمین نشست. خسته بود ولی چنان ترس تمام وجودش را گرفته بود که خواب به چشمانش نمی آمد. ترس داشت جانش را میگرفت. آدم کم کم در مخیله اش مرجعی تصور کرد که پر از نور بود و پر از قدرت بود. کم کم آدم به این مرجع پناه برد و در مخیله اش او را دوست خود قلمداد کرد. آدم در پناه این مرجع پر قدرت احساس امنیت و آرامش کرد. آدم اسم این مرجع را دوست نامید. در پناه دوست تخیلی ا ش، آدم احساس آرامش کرد، ترسش بکلی بر طرف شد، حتی لبخندی بر لبش آمد، و کم کم خوابش برد. وقتی آدم چشم گشود، هوا روشن شده بود، آسمان آبی بود، پرندگان آواز میخوندند، و انواع و اقسام میوه ها و خوراکی ها دور و برش مهیا بود. آدم دو باره به شادی و پایکوبی پرداخت. دو باره شب شد و تاریکی همه جا را فرا گرفت و آدم ترسید. آدم دوباره دوستش به یادش آمد و خود را در دامان و پناه دوست خیالی اش قرار داد و در آرامشی مطبو ع در خواب فرو رفت. زندگی آدم بدین سان میگذشت. روزها به شادی و پایکوبی و رسیدن به خویش میگذراند و شبها در دامان دوست خیالی اش، در آرامش استراحت میکرد

روزی تاجری از آنجا میگذشت. آدم را دید که روزها از زندگی کام کامل میگیرد، و هر لحظه اش را در شادی و پایکوبی میگذراند، و شبها نیز با لبخند در خواب فرو میرود. تاجر به آدم نزدیک شد و از او پرسید که چگونه است که شب ها با لبخند میخوابد. آدم قصه ترس خود و دوست خیا لی اش را به تاجر گفت. تاجر از آدم پرسید آیا بهایی هم به دوست خیا lیش پرداخت میکند؟ آدم همچنان که میرقصد، خندید و گفت، دوستش فقط یک دوست خیالی است و برای رهایی از ترسش این دوست خیالی را آفریده است. تاجر سخت در فکر فرو رفت. تاجر فکر کرد که ترس آدم میتواند میتواند منبع در آمد خوبی برای او باشد. تاجر که از فکر بیرون آمد، به آدم گفت که از طرف همان دوست خیالی آدم آمده. آدم خنده ای کرد و حرف تاجر را شوخی قلمداد کرد. ولی تاجر جدی شد و گفت که او با دوست خیالی آدم در ارتباط بوده و از طرف او پیغامی برای آدم دارد. آدم دو باره خندید. تاجر عصبانی شد و بازوهای آدم را گرفت و او را به شدت تکان داد و گفت که آدم باید باور کند که او از طرف دوست خیا لیش آمده. آدم از این حرکت تاجر متعجب شد و اندکی ترسید. آدم از تاجر پرسید اگر از طرف دوست خیا لیش آمده، اسم دوست خیا لیش چیست. تاجر مکثی کرد و گفت اسم دوست خیالی آدم، خدا است. آدم خندید و گفت اسم دوست خیالیش خدا نیست. تاجر چشمانش را از حدقه در آورد، گردن آدم را در دستهای خود گرفت و فشرد. آدم به شدت ترسیده بود. تاجر شروع به تکرار جمله "من از طرف خدا آمده ام" در گوش آدم کرد. تاجر انقدر گلوی آدم را فشرد که آدم رنگش کبود شد و با دست اشاره کرد که ادعای او را میپذیرد. تاجر گلوی آدم را رها کرد. آدم شوکه شده بود و برای اولین بار درد و سرفه را تجربه کرد. آدم از تاجر به شدت ترسیده بود. تاجر به آدم گفت که خدا پر قدرت تر از ان است که آدم فکر میکند. او گفت که خدا جهنم و بهشت دارد و میتواند آدم را در جهنم در دیگهای جوشان بجوشاند و چنین و چنان بکند. و همچنان خدا میتواند آدم را به بهشت ببرد که پر است از هر آنچه به آدم لذت میدهد. آدم گفت که او همه آنچه را به او لذت میدهد، دارد. تاجر دوباره دادی سر آدم زد و او را از خدا ترساند. تاجر خود را فرستاده خدا خواند و گفت هر آنچه او میگوید از طرف خدا است و آدم باید همه حرفهای او را باور کند. تاجر گفت که اگر آدم با او مخالفتی کند، خدا آدم را چنین و چنان میکند. آدم میخواست حرفی بزند که دوباره تاجر دستهایش را به طرف گلوی آدم برد. آدم با سر اشاره کرد که حرف تاجر را میپذیرد. تاجر به آدم گفت که باید همه حرفهای او را باور کند و به آنها عمل کند. آدم لاجرم قبول کرد. تاجر به آدم گفت که باید با او به دیدن همسایه های آدم رفته و به آنها هم بگوید که او فرستاده خدا است. آدم میخواست حرفی بزند که تاجر دستهای خود را به او نشان داد. آدم مجددا تسلیم شد. تاجر در جلو و آدم در عقب به طرف اولین همسایه آدم رفتند. تاجر به همسایه آدم گفت که او از طرف خدا آمده است. همسایه آدم با خنده گفت خدا دیگر کیست. تاجر شروع به تشریح خدا و قدرت او کرد. همسایه آدم از خنده غش و ریسه میرفت. تاجر عصبانی شد و به همسایه آدم گفت که آدم هم شاهد مدعای اوست. همسایه آدم به آدم گفت که او چرا به حرفهای دیوانه وار تاجر نمیخندد. آدم در فکر فرو رفت، تاجر دستهایش را نشان او داد. هر وقت آدم به فکر فرو میرفت، تاجر دستهایش را به او نشان میداد و آدم از تفکر بیرون می آمد. آدم به همسایه خود گفت که او باور دارد که تاجر فرستاده خدا است. همسایه آدم نگاهی به آدم و تاجر کرد و دوباره از خنده ریسه رفت و گفت همه حرفهای آنها جوک است. تاجر چشمهایش از حدقه در آمدند، دستهایش را دور گردن همسایه آدم حلقه زد و گلوی همسایه آدم را فشرد. آدم ترسید و چشمهای خود را بست و گوش های خود را گرفت. صورت همسایه آدم کبود شد و در دستهای تاجر دست و پا زد تا خفه شد و بی جان به زمین افتاد. آدم به شدت ترسیده بود. تاجر به آدم نگاهی کرد و به او گفت که حالا باید در برابر خدا به سجده بیفتند و خدا را شکر کنند و از او بیشتر بترسند. آنگاه تاجر گفت که باید به سراغ همسایه های دیگر آدم بروند. همسایه بعدی که داشت خفه میشد، آدم به همسایه اش التماس کرد حرف تاجر را بپذیرد وگرنه به سرنوشت همسایه قبلی دچار میشود. همسایه پذیرفت که تاجر فرستاده خدا است. بدین ترتیب تاجر با آدم و همسایه های آدم سراغ تک تک افراد رفتند و آنها را با ترس متقاعد به ادعای تاجر کردند. تاجر آماده بهره برداری از سرمایه گذاری بر روی ترس آدم ها کرد. او به آدمها گفت که باید از صبح تا شام کار کنند و در برابر خدا که همه چیز از ان اوست به خاک بیفتند، و حاصل کار خود را به فرستاده خدا بدهند. و بدین سان همه آدمها تمام شب و روز خود را در ترس به سر میبردند و منجی ترسهای خود را خدا و فرستاده خدا میدانستند. اگر فردی هم به این باور شک میکرد و یا معترض میشد ، تاجر و آدمهای دیگر او را خفه میکردند که خدا و فرستاده خدا را خوشنود کنند. همه جا پر از ترس شده بود. ترس از تاریکی، ترس از بیماری، و ترس از مرک. در باور آدمها، ناجی همه این ترسها خدا و فرستاده خدا بودند. از محصول کار آدم ها، فرستاده خدا زندگی مرفه و راحتی برای خود مهیا کرد و اینجا و آنجا ساختمان و خانه برای خدا ساخت و اختیار همه این خانه ها و در آمد ها در دست فرستاده خدا و اعوان و انصار و دستیارانش قرار گرفت. دوست اولیه آدم که آدم در پناهش با لبخند میخوابید بکلی غریب افتاده بود، آدم گوسفند و عمله تاجر شده بود، خدا مایه ترس آدمها و اسباب کاسبی تاجر شده بود، و تاجر کسب و کارش رونقی فراوان گرفته بود.

بهمن ۱۴، ۱۳۸۹

روانشناختی یک کتاب


روانشناختی یک کتاب
دانستن مفاهیم واژه های حس، فکر، باور، و واقعیت، و همچنین تفاوت های آنها با یکدیگر، ابزار مفیدی برای شروع سفری که در پیش داریم خواهند بود. 
 
حس، فکر، باور، واقعیت:
 
حس: حس در زبان فارسی به دو مفهوم بکار گرفته میشود. نوع رایج تر ان، حس به مفهوم تجربه سیستم حسی بدن از تاثیر عوامل خارجی بر بدن میباشد. قبل از ادامه و بسط این مطلب،  به جا است که به دو مفهوم زیر بپردازیم: موثر و جواب. 
موثر: موثر پدیده ای است که بر "گیرنده های" بدن تاثیر میگذارد. برای مثال نور بر "گیرنده های" بینایی چشم تاثیر میگذارد، سلول های گیرنده چشم تاثیر نور را به عصبهای بینایی انتقال میدهند و عصبهای بینایی، این تاثیر و اطلاعات را به  مغز منتقل  میکنند، و مغز نور را تجربه میکند و آنگاه است که عمل دیدن نور توسط چشم را، انسان تجربه میکند. به همین ترتیب، رنگها بر چشم تاثیر میگذارند و چشم تصاویر و صحنه های جلوی خود را تجربه میکند. حواس دیگر هم به همین ترتیب عمل میکنند. برای مثال، صدا بر "گیرنده های" شنوایی در گوش تاثیر میگذارد، فشار، حرارت، و لمس بر "گیرنده های" لامسه تاثیر میگذارند، مزه بر گیرنده های چشایی تاثیر میگذارد، و بو بر گیرنده های بویایی تاثیر میگذارد. به محض اینکه گیرنده ای در بدن تحت تاثیر عوامل خارجی قرار میگیرد، سلولهای گیرنده ان تاثیر را به عصب های  متصل به گیرنده  منتقل میکنند و ان عصب ها ان تاثیر را به صورت انرژی الکتریکی به سلولهای مخصوص در مغز منتقل میکنند و سلولهای مغز به انرژی مربوطه عکس العمل نشان میدهند - یعنی سلولهای  مغز به نوعی ان انرژی را بر مبنای تخصص خود تفسیر میکنند - و عکس العمل شان  را به عصبهای  متصل به ان سلولها  منتقل نموده و عصبها  نیز عکس العمل سلولهای  مغزی را به ناحیه سلولهای  گیرنده منتقل میکنند  و آنگاه است که قسمت گیرند بدن تاثیر ان تاثیر گزار اولیه را تجربه میکند. مثلا چشم دیدن چیزی را تجربه میکند، گوش صدایی را میشنود، زبان مزه ای را میچشد، دماغ بویی را میبوید، و پوست فشار یا دما یا حرکتی را حس میکند. نتیجه نهایی "تاثیر گذاران" بر "گیرنده های" بدن، حس هایی است که انسان تجربه میکند، که در فارسی به این حس ها حواس پنجگانه میگویند، یعنی حس بینایی، حس شنوایی، حس چشایی، حس بویایی، و حس لامسه. بنا بر این، حس، تجربه انسان از تاثیر گذارنده های خارجی بر گیرنده های بدن میباشد.
جواب: به محض تجربه حسی، انسان در برابر ان حس جوابی ارایه میدهد. مثلا جواب انسان به صدایی، بر گشتن به طرف ان صداست و یا وقتی انسان فشار و یا حرکتی را روی پوستش تجربه میکند، به ان قسمت پوست نگاه میکند و به حرکتی دست میزند که از ان فشار و حرکت خلاص شود. بنا بر این، جواب، عکس العمل انسان به حسی است که در نتیجه عملی خارجی به وجود آمده است.
بنا بر این، حس، تجربه انسان از "تاثیر گذاران" بر "گیرنده های" بدن میباشد.
و اما، حس، در زبان فارسی به مفهوم دیگری نیز بکار برده میشود و ان احساسات و هیجانات درونی است که در فرد بوجود می اید. انسانی ممکن است حس عصبانیت به او دست بدهد، انسانی ممکن است حس خوش حالی داشته باشد، یکی ممکن است احساس اضطراب کند، و یا یکی ممکن است احساس عشق و محبت داشته باشد. از دید ما، اینگونه احساسات بیشتر نتیجه تاثیرات شیمیایی است که غدد خاصی در بدن بر یکدیگر و بر بخش خاصی از مغز و نخاع میگذارند. انسان در برابر اینگونه احساسات نیز عکس المل و "جواب" نشان میدهد. برای مثال با دیدن ببری یا پلیسی یک نفر احساس ترس میکند و ممکن است رنگش بپرد، بلرزد، تپش قلبش بیشتر شود، و نهایتا پا به فرار بگذارد. ترس یکی از احساساتی هست که در این سفر با ان بسیار سر و کار خوهیم داشت، چرا که زندگی انسان تاثیر بسیار زیادی از پدیده ترس میگیرد. فردی نیز ممکن است احساس افسردگی بکند، سر در گریبان و ساکت باشد، و یا پتویی روی خود بکشد و نخواهد از زیر ان بیرون بیاید.
بنا بر این، یک مفهوم حس ، تجربه انسان از اثر تاثیر گذاران بر گیرنده های بدن میباشد. مفهوم دیگر حس، تجربه انسان از یک حالت درونی است، مانند ترس، خوش حالی، عصبانیت، و غیره.

 فکر: بعضی ها معتقدند که فکر وجه تمایز انسان با سایر حیوانات زمینی از یک طرف، و موجودات خیالی و باوری (مثل فرشتگان) از طرف دیگر است. حیوانات بیشتر مطیع غرایز خود هستند و فرشتگان هم که کار و وظیفه اشان اطاعت است.  در این میان، انسان است که اعمالش باید بر مبنای تفکراتش باشند.

در صورتی که انسان بصورت پاسیو  تقریباهمه نوع احساسات را تجربه میکند، در عمل فکر کردن، انسان فعالانه عمل میکند و مخ انسان در گیر عمل فکر کردن است. برای مثال نوری یا صدایی زده میشود و انسان بدنبال اتفاق ان نور یا صدا، نور و یا صدا را تجربه میکند، یا بدنبال اتفاقی، خوشحالی یا عصبانیت را تجربه میکند، ولی، در عمل فکر کردن، انسان فعالانه در گیر ان است. چون انسان طبیعتا راحت طلب است، احتمال اینکه درگیر حس و احساسات شود پیشتر از آن است که در گیر تفکر بشود. تفکر را باید براه انداخت در صورتیکه احساسات بر انسان اتفاق می افتند. شاید زدن مثالهایی، به تعریف و درک بهتر واژهه فکر کمک کند. وقتی ما عازم مقصدی هستیم، به اینکه از چه مسیری برویم، فکر میکنیم. وقتی دنبال راه حال مسله ای هستیم، فکر میکنیم که راه حل را پیدا کنیم. تلنبار افکار یک فرد، تا اندازه زیادی شخصیت فرد را تشکیل میدهبد. حواسی را که فرد تجربه میکند، میتواند مسیر شخصیت یک فرد را تعیین کنند. برای مثال کسی که حس شنواییش میشنود که یکی میگوید در آسمان پدیده ه ای چنین و چنانی وجود دارند، شنونده ممکن است فکر کند که چرا او ان پدیده را نمیبیند، و یا اینکه اصلا فکر نکند و شنیده هایش را باور کند. پس باور میتواند نتیجه احساساتی باشند که تفکر با آنها کمتر سر و کار دارد. البته ممکن است که فردی با تجربه حسی (شنیدن کلماتی) به شنیده هایش فکر هم بکند، و شنیده اش را به باور تبدیل کند. مثلا اگر فردی بپذیرد که موجودی در آسمان وجود دارد ولی نمیتواند ان موجود را ببیند و یا صدایش را بشنود، چه فرد با اندکی تفکر به این نتیجه رسیده باشد، چه بدون تفکر، در هر دو صورت، حواس و احساسات در تشکیل باور فرد موثرند. مثلا فرد به کرات شنیده (حس شنوایی)، و از منابع مختلف شنیده که موجودی غیر قابل دیدن در آسمان وجود دارد، و در جایی خوانده (حس بینایی) که موجودی  رویت ناشدنی در آسمان وجود دارد.  بر اثر تکرار ان حس شنوایی و یا حس بینایی فرد ممکن است بدون زحمت هیچ گونه تفکری و یا هیچگونه تفکر عمیقی، شنیده ها و دیده هایش برایش عادت و باور بشوند. امیدوارم تا اینجا مفاهیم حس و فکر برایمان جا افتاده باشند و اگر جا نیفتاده اند، توصیه میکنم برای رسیدن به مقصد و هدفمان، دو باره این بخش را بخوانید و به منابع دیگر نیز در این زمینه مراجعه نمایید.

باور: باید به چگونگی ایجاد باور فکر کرد. اگر فردی وارد خانه ما بشود و به ما بگوید که انسانی را دیده است که مثل پرندگان در حال پرواز بوده است، به حرفش با دیده شک مینگریم و ممکن است فکر کنیم او خیالاتی و یا دیوانه است. حتی اگر او بگوید که اگر با او به بیرون از خانه برویم، او میتواند فرد پرنده را به ما نشان دهد، ممکن است بیشتر از او اجتناب کنیم و او را یک دیوانه و خیالاتی خطرناک بدانیم. حالا اگر فردی به ما بگوید که پدیده ای به نام خدا در آسمانها و در همه جا وجود دارد ولی نه ما میتوانیم خدا را ببینیم و نه او میتواند خدا را به ما نشان دهد، نه تنها راوی را دیوانه نمی پنداریم بلکه حرف او را تحمل می کنیم، یا  میبپذیریم یا قبول میکنیم و یا حتی احترامی برای این فرد قایل میشویم و یا تا ته خط رفته و راوی را مخصوص و مقدس میدانیم. چرا راوی اول را دیوانه پنداشتیم و راوی دوم را مقدس؟ شاید در مورد فرد اول فکر کردیم و ادعا یش را مورد شک قرار دادیم و به این نتیجه رسیدیم که ادعا یش با فکر و عقل و خرد و علم و عرف همخونی ندارد و کمتر کسی چنین ادعایی کرده است. ولی در مورد فرد دوم، تحت شرایطی که بوده و هستیم، به خود اجازه شک و سوال و تفکر ندادیم و او را باور کردیم. چرا؟ و این چرا، چرای بزرگی است که کنکاش در مورد جواب به این چرا، به شناخت خویش از خویش کمک میکند. باور در انسان پدیده بسیار جالبی است که سودای کار و کسب بسیاری بوده و هست. مذاهب با بودجه های کلان، بر باور مردمان میچرخند. باور ها تحت تاثیر عوامل متعددی شکل میگیرند. دو مثال فوق را در نظر بگیرید، ادعای فرد اول منحصر به فرد بود، یک استثنا بود، در صورتی که ادعای فرد دوم شاید قا عده و مرسوم و تکراری بود. پس تکرار ادعایی میتواند به باور ان ادعا در انسان تبدیل شود بدون اینکه انسان بتوانند آن ادعا را با حواس خود تجربه کنند و مثلا موضو ع مورد ادعا را با چشم خود ببیند و یا با گوش خود بشنود. باید توجه داشت که گاهی باور هایی را که انسان با حواسش تجربه میکند، میتوانند غیر واقعی باشند. برای مثال در زمانی مردم فکر میکردند که زمین مسطح هست. اولین انسانهایی که این باور را رد کردند و گفتند زمین مسطح نبوده بلکه کروی است، مورد تهدید و قتل توسط سوداگران باور عرفی در جامعه قرار گرفتند.. کنکاش در مورد باورهایمان و چگونگی شکل گیری باورهایمان و شناخت و تصفیه باورهایمان، تفکر و خرد میطلبد. و اینجا است که تفکر انسان را از گوسفند و فرشته متمایز میکند.


همچنان که در بالا اشاره شد، تکرار ادعایی میتواند به اشاعه و پذیرش ان باور بیانجامد. فرض کنید که وقتی به فردی که ادعا کرده بود که انسانی را دیده که مثل پرندگان در حال پرواز بوده است، گفته بودید که حرف او را باور ندارید، او شما را تهدید کرده بود که اگر حرفش را نپذیرید بر سر شما بلا های زیادی خواهد آمد. شما باز به او میگویید ادعای او را باور ندارید. او اسلحه ای را بر گردن شما میگذارد و شما را تهدید به قتل میکند تا ادعای او را بپذیرید و یا حتی برای انیکه دیگران را بترساند، شما را به قتل میرساند که دیگران از ترس جان خودشان، ولو ظاهرا، ادعای او را باور کنند. و بدین ترتیب بر تعداد باورمندان، ولو ظاهری و از ترس، افزوده می شود، کاسبی فرد مدعی پیش میرود، کسان دیگری هم از آن کسب سود میبرند، عده بیشتری با زور به ان باور می پیوندند، و کم کم ان باور عرف جامعه می شود، و پدیده تفکر در مورد ان باور منسوخ و یا حتی از طرف منبع باور ممنوع می شود! حالا اکثریت و یا حتی کل اعضای جامعه باور دارند که فردی مثل پرندگان پرواز میکند بدون اینکه هیچکدام از افراد جامعه بتوانند فرد پرنده را ببینند. سوال در مورد اینکه چطور چنین پروازی ممکن است ممنوع است و فرد سوال کنند ه به جرم محاربه با عرف و باور جامعه محاکمه می شود و به قتل می رسد. ترس از مجازات از یک طرف، و عرفی شدن باور از طرف دیگر، ابقا باور را مستدام و بیمه میکند. تفکر و علم به باور با دیده شک مینگرند.

دو عاملی که در بسط و گسترش یک باور حیاتی هستند، ترس و تکرار میباشند. در بخش ترس، به کنکاش در مورد ترس، چگونگی بوجود آمدن ترس، و تاثیر ژرف ترس بر زندگی انسان میپردازیم. اگر تاریخ مدعیان پیامبران خدایان متعدد را بر رسی کنیم، دو عامل ترس و تکرار (ورد) را میبینیم. وقتی محمد پسر عبد الله مدعی شد که بت پدرش، الله، از همه بت ها بزرگتر است (الله اکبر)، و او پیامبر ی است از طرف الله، اطرافیانش، و از جمله عموهایش، او را دیوانه پنداشتند. مانند شما که فرد مدعی دیدن فرد پرنده را دیوانه و خطرناک پنداشتید. وقتی محمد به ادعای پیامبری خود ادامه داد و گفت غیر از الله، بت و خدای دیگری نباید وجود داشته باشد (لا اله الا الله)، مردم مکه او را از مکه بیرون کردند. او به مدینه رفت و پس از مدتی با شمشیر و شمشیر کشان دیگری به مکه برگشت و این بار با استفاده کامل از زور و شمشیر به تکرار لا اله الا الله پرداخت و هر کس را مخالفت کرد، ترسا ند و یا با تهدید پیرو خود کرد و یا او را به قتل رساند که با عث ترساندن دیگران شود. کم کم ادعایش عرف شد. محمد مخالفت و شک را در مورد ادعایش گناه و جرم دانست و مجازات مشرکان و مرتدان را لازم الجرا دانست. بدون ترساندن مردم کار محمد پیش نرفت. بنا بر این، بدون عوامل ترس و تکرار، شکل گیری یک باور غیر ممکن میباشد. باور کنید. در موردش فکر کنید، گر چه بسیاری از باور ها میخواهند انسان را از تفکر ساقط کنند.

همانطور که در بالا اشاره شد، باور محصول تکرار است. وقتی باوری توسط کسی مطرح میشود، برای اینکه ان باور گسترش پیدا کند، باید ان باور تکرار شود. تکرا باور معمولا بدو صورت شکل میگیرد. یا موضو ع مورد باور به صورت علمی تکرار میشود. یعنی اینکه کماکان هر کسی میتواند موضو ع مورد ادعای باور را تجربه کند. اگر شب است و کسی بگوید پس از چند ساعتی روز میشود، همه کس این ادعا را باور میکند چرا که همه بکرات تجربه کرده اند که چند ساعت پس از شب روز میشود. مبنای این ادعا و باور، علمی است. اگر کسی ادعا کند که پس از مرگ شراب خواران درون دیگی از آب جوش قرار میگیرند، اگر چنانچه چنین ادعایی بکرات در جامعه مطرح شده باشد، ممکن است کسانی این ادعا را باور کنند. معمولا باور های غیر علمی از طریق ترس در میان مردم گسترش پیدا میکند. تقریبا تمام مذاهب از این طریق توسعه می یافته اند. فردی پیدا میشود و ادعای پیامبری میکند. او یا مستقیم، مثلا با زور شمشیر، مردم را میترسند که او را باور کنند و یا اینکه مردم را از خدای قدرتمندی میترساند که هم قبل از مرگ انسان، و هم بعد از مرگ انسان، قدرت تنبیه کردن و پاداش دادن دارد. وقتی با توسل به زور باور گسترش پیدا کرد، کم کم انقدر ان باور تکرار میشود که جامعه به ان  باور عادت میکند و ان باور عرف جامعه  میگردد. برای مثال اسلام اول با زور شمشیر و جنگ و کشتار بسط پیدا کرد، باورهای اسلامی مرتب تکرار شدند (نماز، دعا، ورد )، و همزمان مردم را از خدا ترساندند (اکثر قریب به اتفاق جملات قران یاد آوری میکنند که انسان باید از الله بترسد) و بعد هم الله را بهشت و جهنم دار کردند که باز مردم بیشتر از او بترسند، بعد هم گفتند اگر کسی از اسلام بر گشت، کشتنش واجب است. میبینیم که تکرار باور  از طریق ترس به مردم قالب و غالب میشود. پس باور ها از طریق تکرار، یا به صورت تکرار علمی، و یا به صورت تکرار ترسی، شکل میگیرند. باوری که شکل گرفت، به عرف جامعه تبدیل میشود که ممکن عمل تفکر را در انسان اخته کنند.

ترس

تقریبا تمام کاسبی های دنیا در ارتباط با رفع نیازهای انسانها است. انسان به غذا احتیاج دارد و افراد بسیاری از طریق کشت و کارو تهیه غذا برای انسانها روزگار میگذرانند. انسان احتیاج به مسکن دارد و بسیاری از طریق ساخت و ساز و خرید و فروش زمین و مسکن مشغول پول ساختن هستند. انسان احتیاج به تفریح دارد و بسیاری در این زمینه کار و کسب میکنند. یکی از احتیاجات انسانها نیز خلاصی از ترس است و بسیاری نیز در این زمینه سرمایه گزاری کرده و به کسب و کار مشغولند.

انسان بطور طبیعی از پدیده هایی میترسد. مثلا انسان از تاریکی میترسد، از بیماری میترسد، و از مرگ میترسد. برای رهایی از ترس، انسان آرام نمینشیند. برای مثال انسان نخستین، در انتهای اولین روز زندگی اش،وقتی تاریکی فرا رسید، ترسید و بدنبال نور هر جایی دوید. این ترس چنان بر او غلبه کرده بود که بیمارش کرد و تا دم مرگ او را پیش برد. پس برای رهایی از ترس، انسان در پی پدیده ای بر آمد که نه از تاریکی بترسد، و نه بیمار شود، و نه بمیرد. انسان در ذهن خود چنین پدیده ای را بوجود آورد که ضمن نداشتن ضعفهای انسان (ترس از تاریکی و بیماری و مرگ)، آرام کننده انسان از این ترسها بود. انسان این پدیده را خدا نامید و در پناه خدا، انسان تا اندازه ای بر ترس از تاریکی و بیماری و مرگ فایق آمد. بعد ها کاسبکارهایی پیدا شدند و روی ترس انسان سرمایه گزاری کرده و کار و کاسبی برای خود راه انداختند. این کاسبکارها که دیدند انسان بطور مجانی بر ترسش غلبه کرده و از خدا مجانی استفاده میکند، آمدند و مدعی شدند که فرستاده خدا هستند و خدا گفته که انسان باید از این فرستادگانش اطاعت کند. انسان که در برابر این مدعیان مقاومت کرد، مدعیان به هر حیله و زورگویی متوسل شدند تا نهایتا پیروانی برای خود دست و پا کردند.


با پیشرفت علم، انسان بر تاریکی و بسیاری از بیماریها غلبه کرد و مدعیان پیامبری خدا کسب و کارشان کم رونق تر شد. پس این مدعیان روی مرگ سرمایه گذاری بیشتری کردند و انسانها را به شدت از مرگ و جهان پس از مرگ ترساندند. خلاصی انسان از این ترس زمانی اتفاق میافتد که انسان بر مرگ فایق شده باشد. به نظر میرسد برای فایق آمدن بر مرگ، انسان زمان زیادی لازم دارد. و اما تا ان زمان فرا برسد، راه دیگر خلاصی از ترس از مرگ این است که به مرگ به طور دیگری نگاه کرد. میتوان گفت که مرگ اصلا وجود ندارد. یعنی اینکه هیچ چیز نبود نمیشود و از بین نمیرود. همه چیزها، از جمله موجودات زنده و انسانها هم، در حال تغییر شکل هستند. مرگ نیز تغییر شکلی است از یک حالت به یک حالت دیگر و بعد حالتی دیگر و سپس حالتی دیگرتر. چه بسا که در روند این تغییر ها، انسانی و یا بخشی از انسانی، دو باره به صورت انسانی در آید. مثالا ما میشنویم که بعضی از انسانها گفته اند که مکانی را برای بار اول ملاقات کرده اند، ولی تصور میکنند آن مکان را گویا قبلا دیده اند. ممکن است بخشی از فرد در زمانی که بخشی از فرد دیگری در گذشته بوده، در ان مکان بوده باشد.


انسان میمرد، و پس او مرگش یا دفن میشود و یا آتش زده میشود. در هر دو صورت انسان به شکلی دیگر در آمده و بودن را ادامه میدهد.پس از مرگش، انسان یا بخشی از خاک میشود، یا خوراک کرمها و دیگر جانوران میشود، یا قوت گیاهی میشود. و یا پس از سوزاندن انسان مرده، انسان تبدیل به گاز و خکستر میشود. خاکستر در خاک ممکن است قط گیاهی بشود. گیاه را حیوانی میخورد، ان حیوان و یا گیاه ممکن است خوراک انسانی بشود و ان انسان به تولید مثل بپردازد و نهایتا اجزای انسانی که قبلا مرده بود، دوباره اجزای انسان جدیدی بشوند. این نوع نگاه به مرگ میتواند انسان را از دام سوداگران ترس و مرگ، یعنی کاسبکارهای مذهبی نجات دهد. تجارت ترس یک تجارت بسیار بزرگ در جهان امروز هست که البته در جهت ضعف و نابودی است. اگر انسان بتواند ترسش را طوری اداره کند که در دام مذهب و سوداگران مذهب نیفتد، قدم بزرگی در راه رهایی بر داشته است - رهایی از ترس و مرگ و مذهب. اگر توجه کنید اکثر کتابهای مذهبی انسان را به شدت از مرگ میترسانند و به جهان سر هم بندی کرده ای پس از مرگ، اهمیت بسیار میدهند.

 
علم، واقیعت، تئوری:

علم شامل دو بخش است، واقعیت و تئوری.

واقعیت: واقعیت از دید علم، باید دارای دو خصوصیت باشد. این دو خصوصیت، اعتبار و احتمال نام دارند. بالا بودن درجه این دو خصوصیت در واقعیتی، درجه محض بودن ان واقعیت را بالا میبرد.

اعتبار: اعتبار در حیطه علم یعنی اینکه ایجاد و بوقوع پیوستن تجربه ای در شرایط خاصی، و اتفاق افتادن حتمی ان تجربه. مثلا اگر فردی دستش را به آتش نزدیک کند (شرایط خاص - دست و نزدیکی با آتش)، احساس گرمی میکند (وقوع تجربه). اگر هزار نفر دیگر هم در صفی به دنبال اولین فرد، دستشان را به آتش نزدیک کنند، هر کدام از ان هزار نفر، حس گرم شدن دستشان را تجربه میکنند. بنا بر این، تجربه گرم شدن دست با نزدیک شدن به آتش، اعتبار بالایی دارد چون در شرایط خاص - نزدیک شدن دستی به آتش - تجربه حس گرما، توسط فرد بوجود می آید. بنا بر این، وقوع این تجربه، اتفاقی است با اعتبار بالا.
احتمال: احتمال در حیطه علم، درجه وقوع اتفاقی ، تحت شرایط خاصی میباشد. واقعیات علمی باید احتمال ایجاد و وقوع شان ، در هر زمان و در هر مکان، بالا باشد. اگر فردی در روز و در قاره آفریقا دستش را به آتش نزدیک کند، احساس گرم شدن دستش را میکند. اگر فردی در اروپا، سیبری، و یا هر کجای دیگر هم این کار را بکند، دستش گرم میشود. بنا بر این، احتمال وقوع تجربه حس گرم شدن دست بالا است و بستگی به زمان، مکان، جنسیت فرد، سن فرد و غیره ندارد. هر چه احتمال وقوع تجربه ای بالاتر باشد، محض بودن ان واقعیت، بالاتر است.
بنا بر این، در حیطه علم، وقوع هر تجربه ای باید از اعتبار و احتمال بالایی بر خوردار باشد، تا ان  واقعیت علمی تلقی شود. واقعیات علمی باید از درجه اعتبار و احتمال بالایی - بالای ۸۰ در صد - برخوردار باشند. هر چه درجه اعتبار و احتمال واقعیتی بالا تر باشد، از نظر علمی، آن واقیعت محض تر خواهد بود.
تئوری: در حیطه علم، تئوری یک نظریه هست که هم احتمال واقعیت داشتنش هست و هم احتمال واقیعت نداشتنش. با پیشرفت زمان و علم، و با کشف و تثبیت واقعیت ها ی جدید ، تئوری ها یا قوی تر میشوند و به واقعیات نزدیک تر ، یا ضعیف تر میشوند و میمیرند. مثلا زمانی تئوری انسان در مورد زمین این بود که زمین مسطح هست. زمانی که واقعیات عکس این تئوری را ثابت کردند، ان تئوری ضعیف شد و نهایتا از بین رفت. تا زمانی که تئوری ها به واقعیت نپیوسته اند و عنوان تئوری دارند، میتوان ان تئوری ها را در حیطه علم جای داد، حالا یا به عنوان تئوری ضعیف و یا تئوری قوی.اگر یک تئوری هنوز به واقیعت علمی تبدیل نشده باشد، و اعتبار و احتمال وقوع اش کم باشد، و یا اصلا نباشد، ولی مدعیان آن تئوری، ان را واقعیت قلمداد کنند، ان تئوری دیگر در حیطه علم نمیگنجد بلکه در حیطه خرافات و ایمان و مذهب و دین و این قضایا قرار میگیرد. فرق اساسی مذهب با علم این است، که مذهب مرز بین تئوری و واقعیت را از بین برده و تئوری هایش را واقعییات، ان هم واقعیات محض میداند. برای مثال باور بر وجود خدا، جهنم، ملائک، امام زمان، جن، پیغمبر و این جور پدیده ها، از دید مذهبی ها واقعیات هستند، در صورتی که از دید علم، در خوشبینانه ترین دید علمی، تئوری میباشند. حالا اگر مذهبی ها اسرار کنند که نه تنها آنچه از دید آنها واقعیات هستند، واقعی اند، بلکه واقعیات محض هستند، ببنید چه تناقض شدیدی بین مذهب و علم بوجود می اید. علم مرز جامدی بین واقعیات و تئوری قایل میشود، ولی مذهب مرزی بین تئوری و واقعیات قایل نیست.  

 
قران:

بدنبال توضیح بر داشت و تعریف من از کلمات و مفاهیمی که تا اینجا به آنها پرداخته ام، به کالبد شکافی و روانشناختی یکی از این کتابهای مذهبی، یعنی قران میرویم.


قران دارای 114 بخش است که هر بخشی را یک سوره میگویند. هر بخش نیز از تعدادی جمله تشکیل شده که هر جمله را یک ایه میگویند. ایه یعنی نشانه، که مثلا هر جمله قران نشانه ای بر وجود الله است. در اینجا باید بر این نکته تاکید کرد که بهترین روش مطاله قران، مطاله علمی ان است. یعنی اینکه قران را با پیشفرض اینکه کتابی است مقدس، نخوانیم. با دید مثبت و یا منفی هم نخوانیم. از آنجایی که در مورد کتب مذهبی و قران هم، پیشداوری بسیار زیاد است، بهتر این است که اینگونه کتب را بدون پیشداوری بخوانیم تا ببینیم که کتاب چه میگوید. پس بیایید قران را بدون پیشداوری بخوانیم. خوشبختانه امروزه قران به زبانهای بسیاری ترجمه شده است و در اینترنت هم گذاشته شده است. یکی از سایت های اینترنتی که قران را بطور کامل و با تفسیر و ترجمه به زبانهای مختلف، و شش ترجمه به زبان انگلیسی دارد، سایت  quran.com است که من نیز از این سایت بسیار استفاده کرده ام. من با قران روابط مختلفی داشته ام. قران را با دید تقدس و کتابی خوب نگاه کرده ام، اولین آشنایی من با الف با، با قران شروع شده، در مرگ و میر این و آن قران خوانده ام، و با دید سک هم به قران نگاه کرده ام. ولی از زمانی که تصمیم گرفتم که قران را بدون پیشداوری بخوانم و بفهمم، هر چه بیشتر قران را خواندم و فهمیدم، نظرم نسبت به قران منفی تر شد تا آنجا که یکی از آفات جامعه ایران را قران میدانم. این افت زدایی با کسانی مثل صادق هدایت، علی دشتی ، شجالدین شفا و دیگرانی شروع شده، و امروزه بخصوص در دنیای اینترنت به شدت و سرعت ادامه دارد. این افت زدایی و روشنگری را باید هر چه بیشتر به درون توده های مردم ایران برد تا نهایتا جامعه ایران از این افت زدوده شود.


من هر سوره از قران را که خواندم، آیه ها را دسته بندی کردم. این دسته بندی بر مبنای برداشت من از منظور آیه و آنچه که آیه در صدد انتقالش بوده میباشد. در این مسیر من به این نتیجه رسیدم که باید فرق گذاشت بین الله و خدا. تصور انسان از خدا این است که خدا همه جا هست، خانه ندارد، پر از عشق و محبت است، میگوید آزاری به خود و دیگران نرسان هر کار میخواهی بکن، به خودت و دیگران نیکی کن و اینجور قضایا. خدا نمیگوید کسی را بکش، مردم را به کافر و مومن تقسیم نمیکند و آنها را به کشت و کشتار یکدیگر ترغیب نمیکند، زن را کمتر از مرد نمیداند، نمیگوید در راهش حیوان قربانی کنید، انسانها را ترغیب به خشونت نمیکند، انسانها را نمیترساند، از خودش تعریف نمیکند به قیمت سرکوب دیگران، خود ستایی نمیکند. در صورتی که در قران، الله همه این کار ها را میکند. باید توجه داشت که قران کتابی است از زمان اعراب و عهد جاهلیت. در واقع الله بتی بود که عبد "الله" پدر محمد میپرستید. محمد اول شعار الله اکبر را راه انداخت که یعنی الله از همه بتها بزرگتر است (کعبه مملو از بتهای مختلف از جمله الله، بتی که پدر محمد میپرستید بود.) بعد هم محمد شعار لا اله الا الله، یعنی بتی غیر از الله وجود ندارد، را راه انداخت. محمد کم کم بت الله به عنوان تنها بت و با زور شمشیر بر دیگران قالب و غالب کرد و بعد هم به لشکر کشی و چپاول دیگر ممالک، از جمله ایران، پرداخت و الله و قران را در ان ممالک مرسوم نمود. وگرنه ایرانیان یکتا پرست بودند، اهورا مزدا را خدا میدانستند که دستوراتش پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک بود.


بدنبال مطا لعه عمیقتری از قران، اولین چیزی که در قران توجه من را جلب کرد، القا ترس در قران بود. تقریبا هر جمله قران به خواننده میگوید از الله بترس و گر نه چنین و چنان میشوی. دومین چیزی که در قران با تداوم مطرح میشود، ایجاد نفاق در جامعه هست. قران انسان ها را به دو دسته مومن و کافر تقسیم میکند و آنها را به کشت و کشتار یکدیگر ترغیب میکند. سومین نکته در قران این است که قران خطابش به مرده است. در قران الله حتی در مورد زنهای زنده، شوهر های مرده آنها را مورد خطاب قرار میدهد و نه زنهای زنده آن مردان مرده را. در قران به زن بی احترامی میشود. قران میگویید اگر از توالت می آیید و یا اگر با زنی در تماس بوده اید، خود را با آب بشویید و اگر آب نبود، خود را با خاک پاک کنید. طبق قران مردها میتوانند تا چهار همسر دایم و تعداد بیشماری زن موقت داشته باشند، مردها میتوانند با دختر بچه نه ساله ازدواج کنند، سهم ار ث زن نصف مرد است. نکته جالب توجه دیگر در قران این است که قران به ترویج خشونت و ترس میپردازد و این ترویج خشونت و ترس را در نکته ای انسان پسند میپیچد. مثلا میگوید به پدر و مادر خود نیکی کنید و از الله بترسید. خوبی کرد به پدر و مادر در قران تکرار نشده، و لی از الله بترسید به کرات تکرار شده است. قران را با دید علمی و بدون پیشفرضی مطا لعه کنید. گروهی که قران را مقدس میدانند ولی مطا لعه نمیکنند، و همچنین گروهی که قران را آتش میزنند، ولی مطالعه نمیکنند، هر دو گروه، همراه با قران، در مسیر خشونت و تحمیق در حرکتند. برای دیدن نکاتی که قران در صدد القا آنهاست، به جدولی که در صفحات بعد آمده مراجعه نمایید (جدول در دست تهیه هست و بزودی منتشر میشود.) هدف این مقاله صرفا آگاهی علمی خوانند بوده میباشد. امید نویسنده ایجاد انسانیت در جامعه و رهایی انسانها از ترس و خشونت در جامعه؛ و همچنین رهایی جامعه از دست کاسبکار هایی است که قدرت و ثروتشان را از راه ترس و تحمیق انسانها بدست آورده و هنوز هم می آورند. به امید آگاهی تک تک انسانها و به امید داشتن جامعه آگاهی که که در ان تحمیق و ترس هیچ کاربردی نداشته باشد.